ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 149
بازدید دیروز : 132
بازدید هفته : 149
بازدید ماه : 3577
بازدید کل : 83814
تعداد مطالب : 243
تعداد نظرات : 15
تعداد آنلاین : 1


زلزله

یا محبوب

تقریبا هستیم در میدان نه وقت خوب

بل وقت خوب بودن

هنگامی که باید مسکن بسازیم که در آن مردم آرامش پیدا کنند گم می شویم

وقتی آرامش از همین افراد گرفته می شود می آیم که باعث آرامش شویم

چه راحت آسایش مردم را می گیریم

و چقدر بد بود که هنگام بلا هم گم می شدیم

کاش هنگام گرفتن آرامش برای رسیدن به آسایش گم می شدیم

ما چگونه مردمی هستیم

... ناشناخته در زمان

... نا آگاه به مکان

فریاد از این همه دنیا طلبی در وقت مطلوب

و درود بر این همه همت هنگام طالب

:: موضوعات مرتبط: عمومي، مناسبت روز، علی اکبری، ،
:: برچسب‌ها: ماه صفر,
نویسنده : علي اكبري(آج)
سکوت

یا قاضی الحاجات

نکو بود آنچه نکو داشت

سکوت بود آنجا که صدا نیست

فریاد از این همه صدا و بد نکویی

جشن خواهم گرفت روزی...

که دوست دارم نکو سکوت را.

:: موضوعات مرتبط: عمومي، قصه و قاصدك، علی اکبری، ،
:: برچسب‌ها: ماه صفر,
نویسنده : علي اكبري(آج)
درد

یا مهربان

گاهی می شود گفت

گاهی حتی گفتنی نیست

مردم مظلوم میانمار در این ایام که دیگر مسلمانان در شادی ایام بسر می برند چه می کشند ؟

دردی که حتی نمی شود گفت!!!!؟؟

:: موضوعات مرتبط: عمومي، مناسبت روز، اجتماعي، حقوق، ،
:: برچسب‌ها: ماه ذی الحجه,
نویسنده : علي اكبري(آج)
پیشانی

بنام یکتا

جملگی این را بدانیم که چه هستیم

نه اینکه بخواهیم بدانیم

کی بودیم؟

کی نبودیم؟!

چقدر سبک و چقدر بزرگ بودیم؟!!

هم قدمان را بخواهیم.

نه بخواهیم کوتاه کنیم!

همسفر نیاز داریم.

بی نیاز سفر نیستیم!

شاید...

.... روزی برسد که ما نرسیده باشیم!

چون درگیر خود نبودیم

درگیر گیر دادن به دیگران بودیم!

این ماه پیشانی ماه تدارک خود بودن و خود دیدن

چگونه بودن و چگونه ماندن

پیشانی سنگ زدن بر پیشانی گمراه کننده!

... چه من.

چه دگر من!

:: موضوعات مرتبط: عمومي، علی اکبری، اخلاقي و مذهبي، ،
:: برچسب‌ها: ماه ذی القعده,
نویسنده : علي اكبري(آج)
کلاه

بنام اول

کلاهی که گاهی گشاد است و گاهی تنگ

کلاهی که گاهی می گذارند و گاهی بر می دارند

کلاهی که گاهی باد می برد و گاهی می آورد

کلاهی که گاهی بر سر است و گاهی از سر

کلاهی که تو را گاهی آبرو دهد و گاهی آبرو برد

چه دانی که امروز کلاه حاکم است یا حاکم کلاه!

من مانده ام شما را نمی دانم

 

:: موضوعات مرتبط: عمومي، مناسبت روز، علی اکبری، ،
:: برچسب‌ها: ماه شوال,
نویسنده : علي اكبري(آج)
بصیر

بنام سبحان

وقتی فردا را نبینی چنین است که می بینی

دیدن و خود را به نفهمی زدن

آنکه تدبیر کند فردا را بصیر است

نه آنکه خود را ندبیر نامد

آنکه امید دهد فردا را ، روشن

نه آنکه شعار دهد امید را

 

..... فاصله ها کوتاه.....

سخن همین

امیدوارم که تدبیر حاصل گردد

و شعار دهنده ها روسیاه!!!

:: موضوعات مرتبط: عمومي، مناسبت روز، علی اکبری، ،
:: برچسب‌ها: ماه شعبان,
نویسنده : علي اكبري(آج)
کجا

بنام حق

بعد از 4 سال تازه یادشان می آید که مردم هستند

معدنکاران هم آدم هستند

کشاورزان این کشور وجود دارند

و معلمین قشر زحمت کشی می باشند

و کارگران حقوق شان کفاف زندگی شان را نمی دهد

و.....

و آنروز که دزدان جیب ملت را باید بخاطر غارت اموال مردم بدست محاکم می سپرند آنها را ذخایر نظام نامیدند

برداشت بی رویه و غیر قابل تحمل را امانت داری لقب دادند

... برای روز کارگر با ماشین آخرین سیستم بدون توجه به کارگران زحمت و رنجیده درون کارخانه پرسه زده و حتی یک مشکل کارگر را نشیدند

اما امروز درد ملت را بازگو می کنند و برای همه دارو دارند

طرح صد روزه حل مشکلات دارند

امروز بجای پاسخ دادن که چه کرده اند مثل 4سال قبل باز از چه خواهند کرد می گویند

ای کاش قدرت طلبی اینقدر و دست درازی و غارت اموال مردم شیرین نبود

کاش دنیا برایشان همانقدر تلخ می شد که کارگر از کار بیکار شده برای خرید روغن از مرغ فروشی  چربی مرغ و پوست مرغ خرید و پای مرغ می کند.

تلخی زندگی این کجا و بی دردی آن دزد بیت المال اماندار بیت المال نامیده شده کجا!؟

.....از کجا تا کجا .....

فرق از اینجا تا آسمان هفتم

وزیر میلیاردی که بعد از 4 سال هنوز اموال خود را که قانونا باید اعلام می کرد نکرده ولی مدعی است که کشور گل و بلبل است کجا تا کجاست!/

و خانواری که پدر خانه بعلت ورود کالای قاچاق (دختر وزیر فرهنگ) از مبادی رسمی و بدستور و رانت وزیر بیکار شده و مادر خانواده با رختشویی امرار معاش می کند کجا !!!!!؟

باید پرسید شما برای این کشور در این 4 سال چه کرده اید؟

دروغ تحویل مردم ندهید/ جیب مردم نشان از عمل و مردمی بودن شماست/ نه با زد گلوله و بادی گارد از کنار کارگر عبور کردن نشان مردمی شماست؟

:: موضوعات مرتبط: عمومي، مناسبت روز، تحليل روز، علی اکبری، ،
:: برچسب‌ها: ماه شعبان,
نویسنده : علي اكبري(آج)
دقت

یا حی

کسی که با اموال مردم همانطور برخورد و عمل می کند که با اموال خود.

خداوند به او برکت در مال عنایت می کند.

و برعکس کسی که در اموال خود صرفه جو است و در اموال دیگران اسراف کار ، خداوند چنین کسی را خیر ندهد.

پس با اموال دیگران همانطور باشید که با اموال خود هستید.

در کلامی دیگر با دیگران همان باشید که با خود هستید

:: موضوعات مرتبط: عمومي، علی اکبری، اخلاقي و مذهبي، ،
:: برچسب‌ها: ماه رجب,
نویسنده : علي اكبري(آج)
جمع

الهی بامید تو

جملگی جمع شدیم که کاری بکنیم

ناگه جمله درافتاد که کجایم

شرمنده این همه کاری شدیم

که مانده در پی یک جمله و نیم

:: موضوعات مرتبط: عمومي، قصه و قاصدك، علی اکبری، علوم انساني، ،
:: برچسب‌ها: ماه رجب,
نویسنده : علي اكبري(آج)
آشوب

یا قیوم

شهری که آشوب دارد

نیاز به شورش ندارد

:: موضوعات مرتبط: عمومي، قصه و قاصدك، علی اکبری، ،
:: برچسب‌ها: ماه جمادی الثانی,
نویسنده : علي اكبري(آج)
تضاد

یا ذوالجلال و الاکرام

اینک بین دو زمان بودم

خوبی و بدی

کمی قبل شر و کمی بعد خیر

عالم همه در تضاد است

گرچه بدون تضاد مفاهیم گم هستند

تا سیاهی نباشد مسلم سفیدی مفهوم نخواهد شد

و ما تاریکی را بدون نور و روشنایی درک نکنیم

و انتظار این است که اتفاقات نیز چنین باشند

هستی در برابر نیستی

دارا در مقابل نادار

و غنا همراه فقر

و این داستان ادامه دارد

اگر ما درک کنیم

هر تولدی معنی خواهد داشت اگر مرگی باشد

این  برای دنیای فانی کافیست تا فهم کنیم

بودن و نبودن را ....

.....اگر کمی صبور باشیم.

:: موضوعات مرتبط: عمومي، مناسبت روز، علی اکبری، اخلاقي و مذهبي، ،
:: برچسب‌ها: ماه جمادی الاول,
نویسنده : علي اكبري(آج)
آب انبار

یا قیوم

روزگاری نه چندان نزدیک و نه چندان دور خنک ترین آبی که در تابستان یا حتی بهار می شد نوشید آبی بود که از آب انبار حسین آباد تهیه می شد، همانجا که تغییر نام داد و اسمش شد امین شهر.

نمی دانم چرا آبش خنک تر بود درحالی که آب سبو هم در فضای سایه و از شب گذشته خنک بود ، ولی خنکی آب ، آب انبار یک چیز دیگر بود.

شاید هم تهیه آب بسرعت و به خنکی آن امکان نداشت!

همیشه پیش خودم می گویم کاش هیچگاه آبسردکن ساخته نشده بود

کاش هنوز هم باید از آب خنک آب انبار یا سبو استفاده می کردیم، طبیعی طبیعی

..... تازه فهمیدن که یکی از اصلی ترین علل کبد چرب آب سرد است

یاد آب خنک بخیر...

یا آب انبار بخیر

:: موضوعات مرتبط: عمومي، علی اکبری، شهرستان انار، اماكن انار، ،
:: برچسب‌ها: ماه صفر,
نویسنده : علي اكبري(آج)
فلک

بنام حق

این یک وسیله است

بسیار ساده و دم دستی؛

یک چوب و یک تکه طناب،

برای تادیب بود.

 در زمانی نه چندان دور!

گاهی انسان فکر می کند که این وسیله را در مورد مدیران دولتی بکار بگیرد ،آیا کارگر می افتد!؟

اگر نه برای قاضی های زمان بکار بگیریم

شاید مشکل حل شود.

:: موضوعات مرتبط: عمومي، تحليل روز، اجتماعي، حقوق، ،
:: برچسب‌ها: ماه صفر,
نویسنده : علي اكبري(آج)
سرد

یا سبوح

لحظات چه متفرق شده اند

بی حس و کرخت

گز گز شونده و سوزنی

دقت ها کم و مار پیچی اند

انگار در نیمه گدار دنده عوض کرده اند

سرد و بی روح

حاشا که بد کنیم

آیا بد شده یا بد شده ایم

در زندگی ببخشید تا بخشیده شوید

کمی این طرف تر یا کمی آن طرف تر

زودتر یا دیرتر

آن دورها یا همین نزدیکی

فرق نمی کند

سرد نباشید

در این گرمی هوا

مثل اینکه هوا هم گرم نیست!!؟

:: موضوعات مرتبط: عمومي، قصه و قاصدك، علی اکبری، ،
:: برچسب‌ها: ماه ذی القعده,
نویسنده : علي اكبري(آج)
رجحان

یا قیوم

جالبه!

چی جالبه؟

یک کارمند بازنشسته  برای یک عمر کار خود نظر دوخته به پاداش پایان خدمت خود یکباره با خزانه خالی دولت برخورد می کند و  که یک عمر بی منت کار کرده کریمانه صبر را پیشه می کند و چشم امید دارد تا گشایشی برای این تدبیر کنندگان حاصل آید و ... مشکلات تل انبار خود را فراموش تا مگر مشکلی از مملکت رفع گردد نوبت را چشم می بندد تا مگر رفع معبری حاصل گردد.

می پذیرد که دولت بعد از بیش از یکسال بجای اینکه این پاداش را یکباره بدهد که چمشش بگیرد و گره ای باز شود و یا بتوان با آن مشکلی حل کند قسطی بدهد

که نه چشم ببیند و نه گره ای بوسیله آن باز شود.

...اما ناگاه.. یخ میکند!

شاید هم یخ می زنند.

چرا؟

وقتی که در این خالی دخل می بیند که تعداد زیادی نورچشمی که نه مدیریت دانند و نه کارمندی از قضای در وتخته نام خود را مدیر نهاده و چماتمه زده اند بر صدر و حقوق ماهانه می گیرند نه چند برابر حقوق ماهانه آن کارمند بلکه چند ده برابر حقوق سالانه او و شاید هم بیش از حقوق دریافتی عمرش  و آنهم فقط در ماه و چند ده برابر پاداش یک عمر خدمت او.

اینها را که نمی شود تحمل کرد و جالبه که به این علاوه می شود یک وام ناقابل 500برابری وام ازدواج که هرکس بخواهد آنرا بگیرد ترجیح می دهد بخاطر ضامن و وثیقه و... نگیرد چون بیکار شدن برای گرفتن آن همانقدر وقت می برد که بروی ساعاتی مزدوری و...

خب این وام ناقابل برای این مدیر چقدر سودش است36%

خیر!

24%

خیر

12%

خیر

6%

پس حتما4%

خیر

پس 3%

خیر اگر صلاح بدانند این مدیر بی لیاقت 1%و گر نه آنرا هم صفر در نظر میگیرد.

خب چگونه قسط بندی می شود این چند میلیارد نا قابل.

معلومه دیگر ماهی 50 هزار تومان از حقوق 250میلیونی او کم می شود و اگر صلاح باشد رایگان بیمه عمر می شود که بانک موصوف ضرر نکند کمی بیش از 500سال بازپرداخت خواهد شد که ناخواسته عمرش را به شما داد ورثه اصلا نگران نباشند چون بیمه شده است.

خب از نظر اشراف زادگان این نوعی عدالت است.

چون چنین مدیری اصلا گیر نمی آید فقط همین3000 عدد بوده در دنیا که دولت تدبیر آنها را تور کرده و بکار گمارده است!

و برای 1000تای آنها شرایط ویژه تر قایل گردیده تا بتوانند جولان بیشتری داشته باشند.

و بهتر بچرند یعنی صندلی مدیریت را چرگاه خود دیده اند.

و آن دو هزار بقیه هم حقوق ناقابل زیر 40میلیون ابتیاع می کنند!

......

حمله به ارزشها یعنی چه ؟

اگر بدانیم برای چه این انقلاب را امام خمینی(ره) براه انداخت آنوقت این سخن رهبری را بیشتر درک خواهیم کرد.

مردم قیام کردند که این نابرابری ها برچیده شود یک مشت مفت خور زالو صفت نچسبند به مملکت و بقیه مردم به نان شب محتاج باشند.

یک عده برای سفر خارج رفتن در سال چندین با مثل خانه خاله رفتن نباشد و برای بقیه مردم رفتن به گردش تا شهر دیگر یک آرزو.

یک عمر نخوردگی بکشند که بتوانند در عمرشان یک زیارت بروند.

و برای کودکشان تهیه یک دوچرخه آنقدر سخت باشد که تحمل اشکهای اور را داشته باشند اما پول خرید آنرا هرگز و می بینند در این سختی عده ای هستند که بچه های بی شرمشان سوار ماشینهای چند میلیاردی می شوند برای تفریح و تحصیل دست در جیب ملت دارند.

برای وارد کردن برنج و نفع شخصی حاضرند هزاران کشاورز هم وطن خود را به روز سیاه بنشانند.

مردم.! خون دادند که این کثافت ها را نبینند!

اما حالا می بینند که عده ای ترجیح می دهند منافع خود را بر منافع ملت.

و وقت پیکار با دشمن در کجا بودند معلوم نیست اما با یک اشاره فلان کاکا شده مدیر و راه چپاول هم که سخت نیست کافی است مدیر با کفایت برنامه ریز یک بخشنامه را امضا و صادر کنند! 

این مرفعین بی درد کجا بودند که ببینند مردم از نان شب خود زدند تا لقمه ای نان به رزمنده ای برسانند تا مملکت از چپاول غارتگران در امان بماند؟

حالا چگونه باید تحمل کنند که درد نداری را. دروغ خالی بودن خزانه را. چپاول بیت المال را؟!!

وقتی می شود نداری را تحمل کرد که نباشد !

اما نمی شود این بی عدالتی ها را تحمل نمود.

باشد برای یک عده نوکیسه فقط، قابل تحمل نیست.

آخر قانون تفاوت حقوق را 7 برابر حداقل حقوق گفته 900هزار تومان حداقل برای یک کارگر که باید 8ساعت در کارهای سخت همه نوع محنتی را تحمل کند و عرق بریزد و آب گرم بخورد و باری بر بدن و صورت چروکش نخورد، با یک فرد دیگر که تنها هنرش نشستن زیر باد کولرگازی و تکیه بر صندلی چرخان میلیونی و امضا ست این بگیرد یک میلیون و او بگیرد 250میلیون !!!

بیش از بیست سال زحمت این را او در یک ماهه غارت کند.

تازه کفایت به این هم نکند و وام میلیاردی هم با سود نزدیک صفر بگیرد.

اگر پولت، قرص الحسنه بانک دهی، هنگام وام گرفتن 4 درصد وام ات می دهند آنهم با دادن امتیاز یک میلیون یک سال بگذار دو میلیون بهت می دهند یکساله ماهانه قسط بندی . تفاوت از کجا تا کجا.

چگونه باید تحمل کرد .

اینها که برای وام دادن چنین برنامه ریزند و برای پول مردم چنین کیسه دوزند جواب چه دارند.

با شعار و شعر می خواهند مردم را قانع کنند.

می شود ؟نمی شود.

جالبه!

یک نور چشمی را برداشته یکی مثل آن جایگزین کرده اند 

ارزشهای اسلامی وانقلابی چی بود چی شد.

سیاست بازان برکرسی صدارت جولان می دهند و شعار امید و تدبیر انقلابی اینهم نتیجه راستگویی شان.!!!؟؟؟

:: موضوعات مرتبط: عمومي، تحليل روز، علی اکبری، اجتماعي، حقوق، ،
:: برچسب‌ها: ماه شوال,
نویسنده : علي اكبري(آج)
شاهد

یا رب العالمین


نمی شود که دید را نادید کرد
می شود که شنیده را ناشنید کرد
شنیدن کی بود مانند دیدن!
پس شنیدن در ضمیر خود یک دست کهنه است حداقل
و دیدن در ضمیر خود همیشه تازه است.
وقتی خبری شنیده میشود در خود دست بدست شدن دارد
دیدن نمی تواند دست بدست شود.
البته اگر دیدن مستقیم باشد!
وگر نه دیدن غیر مستقیم و دیدن از ابزار دیگر آن مفهوم دیدن را که ما قصد کردیم ندارد
مثال دیدم که  فلانی در کوچه بود.
این یعنی با چشم خودم بدون واسطه دیدم
حالا بگو از طریق آیفون دیدم که فلانی در کوچه بود.
اینجا دیگر مفهوم قبلی را نمی توان درک کرد.
اگر شما بعنوان شاهد در دادگاه حاضر شوی می توانی اولی را شاهد گرفت اما دومی دیگر هزار ویک ایراد در شهادت است.
خودم دیدم در تلویزیون که مردی هندی ماری را از دهان وارد کرد و از بینی خارج، اگر کلمه تلویزیون را حذف کنیم برای شما ارزش دیدن این فرد چقدر عوض می شود؟
اگر عوض شدن این کلمه در شما تغییر ارزش میدهد میتوان گفت که این دیدن با دیدن مستقیم فرق دارد.
در اولی چون یک واسطه جاریست دیگر درستی سخن گوینده و دیدن فرد ملاک قرار نمیگیرد چون واسطه می تواند چنین نشان داده باشد که گوینده میگوید
هرچند که این دیدن خیلی قویتر از شنیدن است چون خیلی قوی است پس دیدن محسوب شود نه اعتبار واسطه ایجاد تسلسل میکند که سند ضعیف خواهد شد
در دادگاه وقتی شاهد می خواهند یعنی کسی که مستقیم دیده است 
من دیدم که او به فلانی ناسزا گفت.
قضاوت سخن بدگویی او به فلانی از طریق شنیدن حاصل میشود اما اگر این شنیدن همراه دیدن نباشد قابل اسناد نیست. یعنی شاهد اگر بوی شنیده،سنخنی شنیده، چیزی را لمس کرده و... همراه دیدن نباشد قابل اعتناء نیست چرا که ما به شاهد نیاز داریم و شهادت یک پایش دیدن است و اگر این دیدن حاصل نشود شهادت مفهوم ندارد
پس توجه کردیم که کلمه شاهد یعنی گواه کسی است که خود دیده و بدون واسطه است
این مقدمه ای بود بر اینکه در روز قیامت بر همه اعمال ما شاهد وجود دارد آنهم نه یکی حداقل 7شاهد را نام میبرند.
باید توجه کرد که این شاهدین منظور دیدن مستقیم است بدون واسطه اند.
یعنی در دادگاه آخرت شاهدینی شهادت میدهند که مو لای درزش نمیرود و دادگاهی است که سریع بحساب میرسد اطاله ندارد و شاهد فراوان دارد هیچ کارش نمی شود کرد.
در تنهایی مواظب این شاهدین باشیم!
1-خدا شاهد است-1-
فَاِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللَّهُ شَهيدٌ عَلى ما يَفْعَلُونَ 
]   - يونس / 46[
»بازگشتشان به سوى ما است، سپس خداوند بر آنچه آنها انجام می دادند گواه است.
2-ملاییکه-3-
این فرشگان دو دسته هستند
مقربین مثل جبرییل و میکاییل و...
و فرشتگان دیگر
هر فرد دو فرشته روی شانه دارد که شاهد هستند و اعمال اورا کتابت می کنند.

كِتابٌ مَرْقُومٌ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ
]   - مطفّفين / 21 [
کتابى است نوشته شده، كه مقرّبان شاهد آن هستند.
 دوّم) ملائكه‏ هاى هستند كه براى حفظ ما از شرور انسى و جنّى و آفات، هميشه از ما مواظبت می کنند:
لَهُ مُعَقَّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ اَمْرِ اللَّهِ.
]   - رعد / 11 [
»براى انسان مأمورانى است پى در پى، كه به فرمان خدا او را از پيش رو و از پشت سر پاسدارى می كنند.
 سوّم) ملائكه‏اى كه "رقيب" و "عتيد" ناميده می شوند و براى نوشتن اعمال ما گمارده شده‏ اند و در هر روز و شب تغيير می ‏كنند:
ما يَلْفِظُ مِنْ قَولٍ اِلّا لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ.

]   - ق / 18 [
3-پیامبر یا انبیاء-1-
 انبياء الهى: همانطور كه جلودار امّت خود هستند در قيامت هم شاهد بر امّت خود خواهند بود:
وَ يَومَ نَبْعَثُ فى كُلِّ اُمَّةٍ شَهيداً عَلَيْهِمْ مِنْ اَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِكَ شَهيداً عَلى هؤُلاءِ
]   - نحل / 89 [

»روزى كه در هر امّتى گواهى از خودشان بر ايشان برمی انگيزيم و تو را گواه بر آنان قرار می‏دهيم.
البته که نبی هر امتی بر آن امت شاهد است و نبی اعظم اسلام بر همه انبیاء.
4-امامان-1-
امامان معصوم نيز در زمره شاهدان روز رستاخيز می ‏باشند:
وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ اُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهيداً
]   - بقره / 143[
 شما را نيز امّت ميانه‏ اى قرار داديم تا بر مردم گواه باشيد و پيامبر هم بر شما گواه است.
5-اعضاء بدن-7-
اعضا و جوارح و دل انسان نيز در عالم قيامت، جزء شاهدان است:
 »يَومَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ اَلْسِنَتُهُمْ وَ اَيْديهِمْ وَ اَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ.
]   - نور / 24[
در آن روز زبانها و دستها و پاهايشان بر ضدّ آنها به اعمالى كه انجام می ‏دادند، گواهى می ‏دهد.
 لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ اِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ اُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْئُولاً.
]   - اسراء / 36 [
از آنچه به آن آگاهى ندارى پيروى مكن، زيرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد.
-6-اعمال-1-
اعمال انسان هم شاهد براى انسان در روز جزاست:
 وَ وَجَدُوا ما عَمِلوُا حاضِراً وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ اَحَداً.
]   - كهف / 49 [
»و آنچه را انجام داده‏ اند حاضر يابند و پروردگار تو به هيچ كس ستم نمی ‏كند.
7-ماهیت انسان-1-
 اصول اعتقادى / شاهدان در قيامت،هويّت انسان از ديگر شاهدانى است كه در قيامت وجود خواهد داشت. اعمال خوب بر هويّت بشر اثر نهاده و او را به صورت انسان كاملى خواهد آورد، چنانكه اگر انسان در زمره فاجران يا منافقان و يا كافران باشداعمال دنيايی وى، او را بصورت‏ حيوانی ‏جلوه ‏گر خواهدساخت و هويّت او كاشف از شقاوت او خواهد بود:
وَ كُلَّ اِنْسانٍ اَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فى عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَومَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً إِقْرَءْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَومَ عَلَيْكَ حَسيباً
]   - اسراء / 13 [
 و هر انسانى، اعمالش را به گردنش آويخته‏ ايم و روز قيامت كتابى براى او بيرون بياوريم كه آن را در برابر خود گشوده می بيند، (به او میگوييم) كتابت را بخوان، كافى است كه امروز، خود حسابگر خويش باشى.
8-جا و مکان حتی زمان عمل-2-
 مكان اعمال نيز جزء شاهدان انسان در عالم آخرت، محسوب می ‏شود مكانى كه انسان در آن عمل نيك يا پليد را انجام داده است، در روز جزا بر نفع يا بر ضرر وى شهادت خواهد داد:
»اِذا زُلْزِلَتِ الْاَرْضُ زِلْزالَها وَ اَخْرَجَتِ الْاَرْضُ اَثْقالَها وَ قالَ الْاِنْسانُ ما لَها يَومَئِذٍ تُحَدِّثُ اَخْبارَها بِاَنَّ رَبَّكَ اَوحى لَها.
]   - زلزال / 5 - 1[
هنگامى كه زمين شديداً به لرزه در آيد و زمين بارهاى سنگينش را خارج سازد، و انسان می گويد: زمين را چه می ‏شود؟ در آن روز زمين تمام خبرهايش را بازگو می ‏كند (همانگونه كه) پروردگارت به او وحى كرده است.

اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً

-[اسرا/14]

حال اگر فرد گنهكار با ديدن نامه عمل، به گناهان خود اعتراف نمود، در اين صورت خداوند حكيم بر اساس عدل و لطف خود درباره‌ي او تصميم گيرد ولي اگر درصدد انكار برآمد و خواست از همان شيوه‌اي كه در دنيا و در برابر محكمه‌هاي دنيوي با انكار و خدعه خود را تبرئه مي‌كرد در محكمه‌ي الهي نيز چنين فكر خامي در او راه يابد در اين صورت شاهدان الهي (پيامبران و فرشتگان) عليه او شهادت مي‌دهند و در صورتي كه گواهي آنان را نيز انكار نمايد اعضاي بدن او كه به وسيله‌ي آنها گناه را انجام داده است خود بر گناهان او گواهي مي‌دهند و دیگر هيچ راه فراري براي او نخواهد بود.

انسان خدعه گر همیشه در حال خدعه است پروردگار برای اینکه راه فرارش را ببند شاهدان را فرا می خواند و گر نه کسی که اهل نیرنگ نیست خودش کافی است و دیگر شهود را نیاز ندارد.

جایی که خداوند توانایی همه چیز را گرفته نیرنگ باز در چه فکری است.

خدا دارد به انسان حالی می کند هیچ عرصه ای را خالی برای هرکاری نبین.

اگر فقط ما برای هر عمل خود تفکر کنیم که چه خبر است اطراف مان و ما بی خبریم آنها می بینند و ما آنها را نمی بینیم آیا باز کار پلیدی انجام می دهیم؟

خیال نکنم اینقدر بی خیال باشیم!

کافی است کمی تعقل کنیم.

:: موضوعات مرتبط: عمومي، مناسبت روز، اخلاقي و مذهبي، ،
نویسنده : علي اكبري(آج)
قدر

یا قادر

همیشه داشته ها را نمی بینیم یعنی آنها را قدر نمی دانیم و اینجاست که بهتر است برای دانستن ارزش آن شی کمی آنرا نداشته باشیم کمی از آن دور باشیم شاید کمی قدردان شویم

...شاید

گاهی از بچه ها بعضی چیزها را دریغ کنید تا نداشته باشند و کمی درد فراغ را حس کنند شاید قدردان گردند

اسباب بازی ،عروسک ، شکلات ،آدامس، دوچرخه و....

یک کمی دوری دوستی می آورد

ذات ما چنین است که همیشه غبطه نداشته ها بخوریم؛پس داشته چه؟

کمی هم روی داشته ها باید تمرکز نمود

همه نگاه مان به نداشته هاست

و اینجاست که کمی باید هواسمان باشد

برای این هواس جمعی کمی هواس پرتی نیاز است

ماه ها همه سر در خوردن داریم و ناشکری مان زیادت از حد است یک ماه هم خودمان خودمان را تربیت کنیم که نخوریم شاید قدر آنچه می خوریم را بدانیم

چند ساعتی ننوشید این آب حیات را شاید قدر آنرا کمی فقط کمی بدانیم

آنجا که فله ای هدر می دهیم و هیچ ملاحظه ای نداریم و برای هر قطره آب که نجات دهنده است و زندگی ساز باید برنامه داشته باشیم چقدر دیمی هستیم وقتی به آب می رسیم هیچ ملاحظه ارزش آن را نداریم

حیات به آن وابسطه ،تمیزی به آن بسته، خنکی از آن برخاسته

حالا ما چقدر در آن موثر!

واقعا وقتی تشنه اید آن وقتی که گلویتان خشک و لب هایتان بهم چسبیده است برای یک لیوان آب چقدر حاضریت بپردازید

اما اکنون شیر آب باز آنهم تا آخر که چی

دستی بشوییم یا پایی

چقدر قدر ناشناس هستیم ما

روزه آمده که در خودمان رفتارمان کردارمان اخلاقمان وجودمان و...

تفکر کنیم

قدر بدانیم، خیلی قدربدانیم....

آیا فکرش را کرده اید که این ماه چقدر در ما اثرگذار است

آیا نباید قدر آنرا بدانیم آنکه ما را به ارزش می رساند

و دانستن ارزشها

خدایا شکرت که سفره ای پهن نموده ای از دانستن ها ،از ارزش گذاشتنها

هرچند ما نادانیم

ماه ضیافت  الهی مبارک

:: موضوعات مرتبط: عمومي، مناسبت روز، علی اکبری، اخلاقي و مذهبي، ،
:: برچسب‌ها: ماه رمضات,
نویسنده : علي اكبري(آج)
نزدیک

یا ظاهر

خواهی آمد

با دستانی از رحمت

با چشمانی نورانی

با قدمهایی استوار

با قلبی روشن

با همه خوبی ها

با دعایی بر لب

آنروز ،همه مظلومان را در انتظارند

دردمندان عالم، امید به نگاهت

شوقی سراسر از آمدند

ساده و بی پیراهه

می دانم که منتقم هستی

همانطور که جد بزرگوارت حضرت مولا چنین بود

تو صفات او را داری

جاذبه قوی برای دوستان

و دافعه سراسری بر دشمنان حق

...کاش نزدیک باشد آن جمعه که می آیی

نزدیک است ولی ما چقدر می دانیم

نمی دایم .

...شاید این جمعه بیایی... شاید

 

:: موضوعات مرتبط: عمومي، مناسبت روز، علی اکبری، اجتماعي، اخلاقي و مذهبي، ،
:: برچسب‌ها: ماه شعبان,
نویسنده : علي اكبري(آج)
کودک

 ارحمن الراحمین

قاقا گفتن

افتادن و برخاستن

تاتی تاتی کردن

ما ما گفتن

تلو تلو خوردن

شیر مکیدن

خود را خراب کردن

....

این یعنی یک کودک

انتظار نیست که او کار سخت انجام دهد

باری جابجا کند

مطلبی ارایه دهد

فکری نو در اندازد

....

لجاجت بی فایده

ترس از خیلی چیزها

نترسیدن از چیزهای ترسناک

نمی داند کجا باشد و کجا نباشد

گاهی سختی را آسان میگیرد و بعضی وقتها آسانها را سهل

....

خاکی بودن

بازی کردن

آینده را ندیدن

گذشته ،گذشته

تلاش برای خواسته

کوشش برای نیاز

....

نیازهای اولیه کدامه؟

نیازهای ثانویه چیه؟

من شیر می خواهم

نمی دانم نیاز چیه

:: موضوعات مرتبط: عمومي، قصه و قاصدك، ،
:: برچسب‌ها: ماه شعبان,
نویسنده : علي اكبري(آج)
نمک

یا رزاق

آن نزدیکی شهر جایی که هیچ کس دماغ ورود به آن را ندارد.

جایی که خیس است و کمی آب به رنگ آسمان در ماسه ها در حرکت آرام خود به سمت پایین سرازیر

نقطه به نقطه آن خیره کننده وغیر قابل شرب 

اگر در گرمای بهار یا تابستان به آن گذر کنی شدت تشنگی تو را جذب آب می کند ولی تلخی و شوری آن به مواظبت نیازمند است.

حتی نباید بی احتیاطی کنی و به آن دست بزنی و گر نه سوزش آن طاقت فرساست.

اما در همین نزدیکی می شود گلوله هایی از نمک را یافت که خواص آن بسیار بیشتر از نمکهای بازار است حتی اگر روی آن نوشته باشد غنی شده با ید.

در گذشته ها مردم همین نمک را سر سفره در مطبخ و خمیر نان داشتند و هیچ کمبودی از مواد معدنی نداشتند

چون این نمک سر شار بود از انواع مواد معدنی مورد نیاز بدن

می شود رفت و آورد و استفاده کرد و یاد گذشته نمود و از برکت نمک بهره کامل برد .

نمک آنروزها برکت بود و به غذا و سفره برکت می بخشید.

یاد آن قدیمها بخیر!

آن سالها که مردم خود لمس می کردند نتایج تلاش خود را.

یادش بخیر!

:: موضوعات مرتبط: عمومي، علی اکبری، شهرستان انار، ،
:: برچسب‌ها: ماه رجب,
نویسنده : علي اكبري(آج)
تابستان

یا شریف

نمی شود یکسر

باید نشست و دید

گاهی سختی نجات بخش است

گاهی تکان دهنده

مردان سخت آنان اند که در کوره های زمان ذوب نمی شوند و می توانند تحمل کنند

باید صبور بود

نتیجه صبر ..... شیرین.... بسیارشیرین......بسیار زیاد شیرین است... شاید هم بیشتر

تابستان است فصل گرم تلاش و روزهای بلند و شب های صاف و کوتاه

چه کسی قدر این روزها را می داند

کشاورز کشت وکار کرده

ستاره شناس منتظر یک کشف در رصدخانه

شبگرد طلایه جوی

یا کارگر در راه کارخانه سه شیفت

یا معلم ریاضی دارای دانش آموز تجدید شده

تابستان است و فصل تلاش گرم در بلندی روز روشن

هوا صاف است اینجا آسمان مژده بودن دارد

تابستان فصل تعطیلی است یا کار؟

ما تا کی در عکس طبیعت به فعالیت مشغول؟

:: موضوعات مرتبط: عمومي، قصه و قاصدك، علی اکبری، ،
:: برچسب‌ها: ماه صفر,
نویسنده : علي اكبري(آج)
فرد

بنام هستي هستي بخش

روزي که شده است

آماده هستم براي بود يا نبود

خاطرات را مرور کنم يا ببينم

آه..

....آه

باز گويم تورا در جواني چقدر بخشنده و مهربان

با گذشت ولذت زندگي

با ديگران همراه و هم صدا

در نگاه اين و آن بي تفاوت

از نگاه شان هيچ دل نگراني نبود

امروز

فرد

خودم

بچه ام

مادرم

همسرم

برادرم

فرد....

امروز من هستم و خودم در پيچيده پيچيدگي خودم

من فرو رفته ام در فرد

چقدر حقير

از پرواز دراز به کوچ کنج نشين

آنروز رفاقت و همدلي

امروز بي حوصلگي و نازباني

کو آن صفا

در کوچه ها مانده

همراه من نيامده

يا اورا همراهم نيآورده ام

چقدر مشکل است

نگاه به گذشته

فقط در فرد گم و گور شده ام

جز خود ديگري نبينم تا کي

ديگر نخواهم شد وقتي فرد آمد

خيلي افراد رفتند

....آه

و آه که خود باني اينکارم

پيري تقصر دارد يا تجربه

نمي دانم

از دست داده هايم خيلي فراوان است

چه کنم؟

آه.....

فرد

باز نايد فردا

فرد از آمدنش متنفرم

چه کنم؟

آه....

 

:: موضوعات مرتبط: عمومي، قصه و قاصدك، علی اکبری، اخلاقي و مذهبي، ،
:: برچسب‌ها: ماه جمادی الآخر,
نویسنده : علي اكبري(آج)
22 بهمن مبارک

يا رحيم

روز 22 بهمن 1357، تاريخ نهضت اسلامي مردم ايران به رهبري امام خميني (ره) به نقطه عطف خود رسيد. در روز 22 بهمن سرانجام مبارزات مردم مسلمان به بار نشست و پادشاهي 2500 ساله و ظلم و استبداد بيش از 50 ساله رژيم پهلوي در ايران، ريشه کن شد و به خواست الهي حکومت جمهوري اسلامي تأسيس شد.

متن پيام امام خميني (ره) در روز 22 بهمن 57 به اين شرح است
بسم الله الرحمن الرحيم
ملت مسلمان و قهرمان و مبارز ايران! در اين لحظه حساس که به لطف خداوند تعالي مبارزات قهرمانانه شما سدهاي استبداد و استعمار را يکي پس از ديگري مي شکند و انقلاب اسلامي شما شکوفه ها و ميوه هاي خود را آشکار مي سازد، لازم مي دانم ضمن اظهار تشکر و قدرداني از يک يک شما برادران و خواهران چند نکته را يادآوري نمايم:

شما در جريان مبارزات گذشته رشد اسلامي و انقلابي خود را آشکار کرده ايد و اکنون بيش از پيش لازم است که اين رشد را به جهانيان نشان دهيد تا جهانيان بدانند مردم مسلمان ايران مي توانند بدون قيمومت اين و آن، راه سعادت خود را انتخاب نمايند.

لهذا از شما مي خواهم که اولا مانع آشوب و هرج و مرج بشويد و نگذاريد آشوبگران مغرض به عملياتي از قبيل غارت، آتش سوزي، مجازات متهمان و از بين بردن آثار علمي و فني و صنعتي و هنري و اتلاف اموال عمومي و خصوصي دست بزند. دشمن براي خراب کردن چهره نهضت از طريق نفوذ دادن افراد مفسد و مغرض در ميان توده مسلمان دست به چنين کارها مي زنند تا نهضت ما را ارتجاعي و وحشيانه قلمداد نمايند. من اکيدا اعلام مي کنم که هر کس دست به چنين عملياتي بزند از جامعه انقلابي ملت مطرود و در پيشگاه خداوند متعال مسئول است.

ثانيا توجه داشته باشيد که انقلاب ما از نظر پيروزي بر دشمن هنوز به پايان نرسيده است. دشمن از انواع وسايل و دسائس بهره مند است و توطئه ها در کمين ماست. تنها هوشياري و انضباط انقلابي و اطاعت از فرمانهاي رهبري و دولت موقت اسلامي است که همه توطئه ها را نقش بر آب مي سازد.

ثالثا افرادي از دشمن که به عنوان اسير در اختيار شما قرار مي گيرند هرگز مورد خشونت و آزار قرار ندهيد. همچنان که سنت اسلامي است به اسيران محبت و مهرباني کنيد و البته دولت اسلامي به موقع آنها را محاکمه و عدالت را در مورد آنها اجرا خواهد کرد.

از همه شما برادران و خواهران عزيزم مي خواهم که با دولت موقت انقلابي اسلامي که وارث يک سلسله خرابي هاي دولتهاي فاسد گذشته است همکاري نمائيد تا به حول و قوه الهي هر چه زودتر با همکاري يکديگر ايران اسلامي آباد و آزاد را مورد غبطه جهانيان بسازيم.

والسلام عليکم و رحمت الله و برکاته
روح الله الموسوي الخميني
22/11/57

 نهضتي که در 22 بهمن 1357 به پيروزي رسيد، امروزه براي بسياري از ملل جهان چراغ راه زندگي است.

 و اکنون بعد از 36 سال اين طلوع فجر همچنان پابرجا و مستحکمتر از ابتدا در حال پيشروي در جهان است و ديگر مستضعفان جهان را به جلو دعوت مي کند.

22 بهمن بر همه ايرانيان و مستضعفان جهان مبارک باد

:: موضوعات مرتبط: عمومي، مناسبت روز، علی اکبری، ،
:: برچسب‌ها: ماه ربیع الثانی,
نویسنده : علي اكبري(آج)
دلسوزان ما

يا رحيم

هر وقت گربه اي محض رضاي خدا موش گرفت

اجنبي هم محض رضاي خدا به حال ما دل خواهد سوزاند.

ميرزا تقي خان امير کبير

:: موضوعات مرتبط: عمومي، مناسبت روز، قصه و قاصدك، علوم انساني، ،
:: برچسب‌ها: کلام,
نویسنده : علي اكبري(آج)
بی پیراهه

يا حق

از کنار دستانش

همانجا که ديده نمي شود

جايي براي مخفي کردن

خودش را بيان کرد

فاش شدن راز خود داستاني است به درازي شب يلدا

بلند....

اما چه براي اين خواص مي توان شمرد

کاري نداري

کسالت بار و خسته

جمع مي شود در خود

همچون نگاه سوي گل

باريک و تيز

چشمه ساري به لطافت باران

مهربان و نرم

رقص بلبل بر شاخه

همچون نگاه مادر

ساده و بي پيراهه

گذرا و آسان

در يک لحظه ناب دوستي

براي يک عمر ماندن در عمق

در ضمير انسان

:: موضوعات مرتبط: عمومي، قصه و قاصدك، علی اکبری، ،
:: برچسب‌ها: مادر,
نویسنده : علي اكبري(آج)
اقتصاد مقاومتی2

يا عادل

آيا اقتصاد مقاومتي خيلي سخت است؟

کافي است وقتي غذايتان را خورديد الحمدلله نگفته يک لقمه فقط يک لقمه ته ظرف خود را پاک کنيد و نوش جان. سپس الحمدلله...

ببينيد چقد خوردن غذا با مزه تر شده و در شستن ظروف چقدر سرفه جويي مواد پاک کنند!

در اين حال محيط زيست نيز از آلودگي چربي زياد و مواد شيميايي شوينده کمتري زيان مي بيند. البته خوردن خود را چند لقمه قبل از سيري قطع کنيد اضافه غذا را برگردانيد و سپس با يک لقمه نان ته ظرف را از چربي و مواد مانده پاک کنيد و نوش جان.... در اين حال يک حکم حکيمانه اسلامي را رعايت کرده ايد.

هيچ ظرفي پر کردنش مضرتر از معده نيست.

به همين سادگي مقاومت در اقتصاد کليد خورده!!

همين!!

به همين سادگي.!

اقتصاد مقاومتي1

:: موضوعات مرتبط: عمومي، مناسبت روز، تحليل روز، علی اکبری، اخلاقي و مذهبي، علوم انساني، ،
:: برچسب‌ها: اقتصاد,
نویسنده : علي اكبري(آج)
نمیشه

يا رب العالمين

نميشه آنچه ما مي خواهيم بشه!

دلمان مي خواهد دنيا بدون جنگ و خونريزي باشه

....ولي همه در حال کشتارند...

...داعش زن و بچه را جلو پدر و پدر را جلو بچه و بچه را جلو مادر سر مي بره يا به رگبار مي بنده

و مي گويد دارد قانون اسلام را پيدا مي کند

آدم به ملا عمر بگويد روت سفيد.

اسرائيل غزه را زير راکتها گرفته زن و کودکها را مي کشد

رژيم کودک کش

آمريکا و انگليس و .... او را محق مي دانند و پشتيباني مي کنند

و تازه مي گويند مثل آمريکا که در ژاپن پمب اتم انداخته آنها هم حق دارند آدم بکشند.

القاعده توي سوريه مردم را مي کشد با موشکهاي اهدايي آمريکا از سراسر دنيا تروريست ريخته مي خواهند در آينده سوريه حکومت کنند اين افراد چگونه چنين تصوري دارند

کشتن و غارت

سربريدن و مثله کردن و...

هر جا کشتار است

آمريکا و اذنابش هم هستند

از هيچ کمک مادي و اطلاعاتي دريغ نمي کنند

با بمب و عمليات انتحاري و هر نوعي که بشود بشري را کشت

اين نتيجه چيست؟

علم و دانش بدون تزکيه و اخلاق

آنچه را که بعضي آنرا سرمنزل مقصود و منظور مي دانند

کاش ميشد که اينها نمي شد

يک جهان بدون جنگ داشتيم

بدون سلاح و کشتار

ولي نميشه که بشه!

ما را چه تقصير؟!!!!!!!!

:: موضوعات مرتبط: عمومي، مناسبت روز، تحليل روز، علی اکبری، ،
:: برچسب‌ها: تروریست,
نویسنده : علي اكبري(آج)
هدفمندی

يا رحيم

از ابتدا که قرار بود يارانه ها را به مردم بدهند(هدفمندي يارانه ها)  تا خود مديريت کنند.

ظاهرا دوباره مي خواهند خودشان مديريت کننده باشند.

يعني آنچه در جهان ثابت شده دولت مدير خوبي نيست دولتي هاي ما مي خواهند خلاف آنرا ثابت کنند) مي گويند ما مديران خوبي هستيم!!!

مردم نمي توانند مديريت کنند!!!!

ماييم که مي توانيم!

اگر قرار بود که شما عالي مقام ها مديريت کنيد که اصلاً هدفمندي اجرا نمي شد.

اين هدف بزرگ(مديريت مردم بر امور خود) اصل مهم امروز فراموش شده!

چرا؟

اينکه چرا ؟ چون دولت خيال مي کند بايد جيب مردم را کيسه و خزانه خود بداند آقا پول هدفمندي(مردم) را به مردم بدهيد خودشان مي دانند آنرا چکار کنند.

بنزين خواستند مي خرند. دارو خواستند همچنين نخواستند بروند در بانک بگذارند بروند زمين بخرند بروند ويلا ،ماشين،اسباب بازي و.... بخرند هرچه دوست دارند.

به شما چه که بيت المال را دست مي زنيد که مي خواهيد چه ها کنيد.

شما همان چه هايي که کرديد مردم را بس است.

عزت ما را پاي استکبار قرباني کرديد.

بس است.

شرف ما را زير پاي دول زورگو غرب پايمال.

بس است.

200 کيلو اورانيوم که با خون بهترين دانشمندان اين کشور بدست آمد در برابر وعده هاي پوچ استکبار اکسيد نموديد.

بس است.

آيا اينها قيمت نداشت.

آيا اينها ارزان بدست آمده بود که چنين مفت فداي جاه طلبي خود کرديد.

اين را نامش مديريت و افتخار بزرگ مي گذاريد.

هر روز قطعنامه بر عليه ما صادر مي شود اين بود زانو زدن آمريکا بر حق شما، اين بود ديپلماسي فعال!

عقب نشيني هر روز شما و پيش روي غرب اين نامش فرهنگ عاشوراست.

اين چراغ سبز نشان دادن ها چه نتايجي در بر داشته ما را هم خبر دهيد تا در جهل نمانيم!

چرا يک منتقد را در سخن نمي بينيم؟

درهاي نقد را بسته ايد و نام آنرا نقدپذيري نهاده ايد.

اين چراها نشان مي دهد که کار خراب است

ور نه مخفي نبود.بود؟

تجربه نشان داده هرجا مردم نامحرم بودند کلاه سر دولت رفته.

چه در قاجار چه در پهلوي و چه قبل تر

اين عقب نشيني نامش نرمش قهرمانه نيست اين ذليل شدن است نامش خاريست!

چرا دولت آمريکا به اسرائيل بايد گزارش بدهد ولي شما به مردم گزارش نمي دهيد

هنوز بايد منتظر باشيم؟

تا کي؟!

خدا کند که من نفهم باشم!

خدا کند که اينها همه اشتباه من باشد.

خدا کند......

:: موضوعات مرتبط: عمومي، مناسبت روز، تحليل روز، علی اکبری، اجتماعي، حقوق، ،
:: برچسب‌ها: یارانه,
نویسنده : علي اكبري(آج)
سبز

ياهو

نشسته ام

فرد و زوج

جمله گرفتن

حرف شدن

راه بردن

سبز گياه

شسته دست

نشسته در کنار سبزه

سبزه زاران

فرو افتاده يک در غلطان در ميان سنگ لعل

باز نشسته در اين سوي جوي

جوي آب

نهر پر آب

در باران اندک

فراواني باد

چقدر دستم کوتاه ست

از سنت دريافت هديه

منتظرت

هستم يا باشم

فرقش چيست؟

دلم گرفته

در اين سبزي سبز بهاران

نشکفته گل

مادر نديده

غم او را گرفته

باز بايد شاد شد

بعد از غم او

هفته ها بگذرد

شايد هم روزهاي سرد غم

:: موضوعات مرتبط: عمومي، مناسبت روز، قصه و قاصدك، علی اکبری، ،
:: برچسب‌ها: سبز,
نویسنده : علي اكبري(آج)
رفت و آمد

يا رب

قومي آمدند

قومي رفتن

گفته ها تغيير کرد

رنگها عوض شد

سبز بنفش

قرمز آبي

چهره ها

يکي نزديک

يکي دور

باز فرياد

من بهترم

من بلدترم

چقدر عمل تا گفته تراز است

شايد هيچ

چه فايده از اين آمدن و اين رفتن

جز بردن تجربه

جز خراب کردن

جز عقب رفتن

تا کي؟؟؟

تا................کي؟

:: موضوعات مرتبط: عمومي، قصه و قاصدك، اخلاقي و مذهبي، علوم انساني، ،
:: برچسب‌ها: ایاب و ذهاب,
نویسنده : علي اكبري(آج)
باز محرم

****يا حق****

 بازهم اين روزها حال و هواي شهرمون، حال و هواي محرم را پيدا کرد. بازهم بيرق "يا حسين" بر سر در خانه ها، مغازه ها، حسينيه ها و مساجد برافراشته شد و لباس هاي مشکي زينت بخش عاشقان و عزاداران حسيني و ...

اين روزها که کمي نياز به دوباره ديدن داريم

ديدن لبخندهاي دشمن

و کينه نهان او

اين که بايد ديد دشمن هنوز هم همان دشمن است که اگر فرصت کند چيزي را از ما باقي نخواهد گذاشت.

دشمن، دشمن است چه اخم کند و چه تبسم!

من را بگو که چرا دوباره فريب لبخند او را مي خورم.

چرا؟

کم مي آورم؟!

من مقصرم

حسين مرا درمان کن

برايم بفهمان که خون بر شمشير پيروز است.

مگر تمام هستي خود را ندادي که من اين را بفهم ام

چرا هنوز من درک نمي کنم؟!

چرا...........؟

:: موضوعات مرتبط: عمومي، مناسبت روز، اخلاقي و مذهبي، ،
:: برچسب‌ها: ماه محرم,
نویسنده : علي اكبري(آج)
سخن31

يا جبار

رسول اکرم صلي الله عليه واله و سلم:

شما هرگاه دوست داشته باشيد با پروردگار سخن بگويد قرآن بخواند.

امام علي عليه السلام:

بدترين مردم کسي است که از لغزش ديگران در نمي گذرد و عيوب و خطايش را نمي پوشد.

آنکس که آز و طمع شيوه خود ساخت خود را کوچک شمرد.

دليري و شجاعت مرد به اندازه همت و غيرت اوست.

آنکس که خودبين باشد بسيار کسان بر او خشم گيرند.

آخرت هيچ جايگزيني ندارد و دنيا حق آدمي نيست.

دانا کسي است که مي آموزد.

بزرگترين اشتباه ها را نزد خدا زبان دروغگو دارد.

ناتوان ترين مردم کسي است که نتواند دوستي گزيند.

سخن30    سخن29  سخن28  سخن 27   سخن 26 سخن 25 سخن24 سخن 23 سخن 22 سخن21 سخن20 سخن19 سخن 18 سخن17 سخن16 سخن 15 سخن14 سخن 13 سخن12 سخن11 سخن10 سخن9 سخن8 سخن 7 سخن 6 سخن5 سخن4 سخن3 سخن2 سخن1

:: موضوعات مرتبط: عمومي، مناسبت روز، قصه و قاصدك، اجتماعي، اخلاقي و مذهبي، ،
:: برچسب‌ها: امام علی,
نویسنده : علي اكبري(آج)
گدایی

يا رحيم

 راه را مي‌بيني و نشسته‌اي

درد را مي‌بيني و بي‌خيالي

آيا رفتن سخت شده يا بي‌خيالي ارزان

واي بر ما و افکار شرار شده

گدايي مي‌توان کرد

مي‌توان ديده را تنها گذاشت

مي‌توان غربت را صدا کرد

آرمش را مي‌توان نديدگدايي

مي‌توان صدايي ديگر برآورد

توي سنگلاخ زندگي چيدن دسترنج تنها دستمايه است

بل سرمايه‌اي گران‌سنگ

شايد توسن اميد از کنار من هم رد شود

گاه راه دور است

از نگاهش ترس مي‌بارد

ولي هنگامه را مي‌توان آفريد

مي‌توان راه را درنورديد

آرزو کردن شايد آسان باشد

ره نمودن مردانه در جولان زندگي

آسانتر از دست گدايي است

مي‌توان بر بال قدرت افراشت

مي‌توان نيزه‌هاي بد يمن را شکست

همچنان راه آسانتر است از بيراه

نقشه مي‌گويد دوري مهم نيست

آه! رسيدن را مي‌خواهيم

زود و ديرش بر ما نامعلوم

اين يادمان باشد

گدايي سخت‌تر است از راه رفتن

سرنوشت را خوب رقم زدن

برگي را آنوقت با شوق ورق زدن

تنها بودن و در جمع بودن هدف نيست

بودن و تلاش نمودن يک آرمان

گر هستيم

باورمان باشد که موثريم

پس درود بر موج

سلام بر حرکت

اين نشان زندگي است

هرچند در خاموشي

:: موضوعات مرتبط: عمومي، قصه و قاصدك، علی اکبری، ،
:: برچسب‌ها: گدایی,
نویسنده : علي اكبري(آج)
سخن30

يا جبار

رسول اکرم صلي الله عليه واله و سلم:

شيطان تا زماني که مؤمن بر نمازهاي پنج گانه در وقت آن محافظت کند، پيوسته از او در هراساست.امام سجاد عليه‌السلام:

سعادت و خوشبختي انسان در حفظ و کنترل اعضاء و جوارح خود از هرگونه کار زشت و خلاف است.

هرکس انسان گرسنه‌اي را طعام دهد خداوند او را از ميوه‌هاي بهشت اطعام مي‌نمايد.

هر آيه‌اي از قرآن، خزينه‌اي از علوم خداوند متعال است، پس هر آيه را که مشغول خواندن مي‌شوي، در آن دقّت کن که چه مي‌يابي.

حق را بگوئيد، هرچند برايتان دشوار باشد.

به هر اندازه که نزد مردم بزرگ مي‌شويد، پيش نفس خويش، خودتان را کوچک کنيد.

کسي که عزت را از غير خدا بخواهد، خوار و ذليل مي‌شود.

خداوند امور فاسد بندگانش را از راه توبه اصلاح مي‌فرمايد.

سخن29  سخن28  سخن 27   سخن 26 سخن 25 سخن24 سخن 23 سخن 22 سخن21 سخن20 سخن19 سخن 18 سخن17 سخن16 سخن 15 سخن14 سخن 13 سخن12 سخن11 سخن10 سخن9 سخن8 سخن 7 سخن 6 سخن5 سخن4 سخن3 سخن2 سخن1

:: موضوعات مرتبط: عمومي، مناسبت روز، قصه و قاصدك، ،
:: برچسب‌ها: پیامبر اعظم,
نویسنده : علي اكبري(آج)
حسين عليه‌السلام

يا عطشان

با تسليت ايام سوگواري اباعبدالله‌الحسين عليه‌السلام

السلام عليک يا ابا عبدالله وعلي الارواح التي حلت بفنائک عليک مني جميعا سلام الله ابدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتکم
السلام علي الحسين
وعلي علي بن الحسين
وعلي اولاد الحسين
وعلي اصحاب الحسين

 ولادت

 در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت دومين فرزند برومند حضرت على وفاطمه , که درود خدا بر ايشان باد, در خانه وحى و ولايت چشم به جهان گشود.

چون خبر ولادتش به پيامبر گرامى اسلام (ص ) رسيد, به خانه حضرت على (ع ) و فاطمه (س ) آمد و اسما را فرمود تا کودک را بياورد.اسما او را در پارچه اى سپيد پيچيد و خدمت رسول اکرم (ص ) برد, آن گرامى به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت.
به روزهاى اول يا هفتمين روز ولادت با سعادتش , امين وحى الهى , جبرئيل  فرود آمد و گفت : سلام خداوند بر تو باد اى رسول خدا, اين نوزاد را به نام پسر کوچک هارون (شبير)  که به عربى (حسين ) خوانده مي شود نام بگذار.

چون على براى تو به سان هارون براى موسى بن عمران است , جز آن که تو خاتم پيغمبران هستى .و به اين ترتيب نام پرعظمت حسين از جانب پروردگار, براى دومين فرزند فاطمه (س ) انتخاب شد.

حسين (ع ) و پيامبر (ص )

 از ولادت حسين بن على (ع ) که در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص ) که شش سال و چند ماه بعد(دهم هجري)اتفاق افتاد, مردم از اظهار محبت و لطفى که پيامبر راستين اسلام (ص ) درباره حسين (ع ) ابراز ميداشت , به بزرگوارى و مقام شامخ پيشواى سوم آگاه شدند.
سلمان فارسى مي گويد: ديدم که رسول خدا (ص ) حسين (ع ) را بر زانوى خويش نهاده او را مي بوسيد و مي فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى , تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى , تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجتهاى خدايى که نُه نفرند و خاتم ايشان ,قائم ايشان (امام زمان عج ) مي باشد.
ابوهريره که از مزدوران معاويه و از دشمنان خاندان امامت است , در عين حال اعتراف مي‌کند که : رسول اکرم را ديدم که حسن و حسين را بر شانه هاى خويش نشانده بود و به سوى ما مي آمد, وقتى به ما رسيد فرمود هر کس اين دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته , و هر که با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است. عاليترين, صميميترين و گوياترين رابطه معنوى و ملکوتى بين پيامبر و حسين را ميتوان در اين جمله رسول گرامى اسلام(ص )خواند که فرمود: حسين از من و من ازحسينم .

حسين (ع ) با پدر

 شش سال از عمرش با پيامبر بزرگوار سپرى شد, و آن گاه که رسول خدا (ص ) چشم از جهان فروبست و به لقاى پروردگار شتافت , مدت سى سال با پدر زيست . پدرى که جز به انصاف حکم نکرد , و جز به طهارت و بندگى نگذرانيد , جز خدا نديد و جز خدا نخواست و جز خدا نيافت . پدرى که در زمان حکومتش لحظه اى او را آرام نگذاشتند ,همچنان که به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند...
در تمام اين مدت , با دل و جان از اوامر پدر اطاعت مي کرد, و در چند سالى که حضرت على (ع ) متصدى خلافت ظاهرى شد, حضرت حسين (ع ) در راه پيشبرد اهداف اسلامى , مانند يک سرباز فداکار، همچون برادر بزرگوارش مي کوشيد, و در جنگهاى جمل , صفين و نهروان شرکت داشت.
به اين ترتيب , از پدرش اميرالمؤمنين(ع ) و دين خدا حمايت کرد و حتى گاهى در حضور جمعيت به غاصبين خلافت اعتراض مي کرد. در زمان حکومت عمر, امام حسين (ع ) وارد مسجد شد, خليفه دوم را بر منبر رسول الله (ص ) مشاهده کرد که سخن ميگفت. بي درنگ از منبر بالا رفت و فرياد زد: از منبرپدرم فرود آى ....

امام حسين (ع ) با برادر

پس از شهادت حضرت على (ع ), به فرموده رسول خدا (ص ) و وصيت اميرالمؤمنين (ع ) امامت و رهبرى شيعيان به حسن بن على (ع ), فرزند بزرگ اميرالمؤمنين (ع ), منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد که به فرامين پيشوايشان امام حسن (ع ) گوش فرا دارند. امام حسين (ع ) که دست پرورد وحى محمدى و ولايت علوى بود, همراه و همکار و همفکر برادرش بود. چنان که وقتى بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ , امام حسن (ع ) مجبور شد که با معاويه صلح کند و آن همه ناراحتي ها را تحمل نمايد, امام حسين (ع ) شريک رنج هاى برادر بود و چون ميدانست که اين صلح به صلاح اسلام و مسلمين است , هرگز اعتراض به برادر نداشت .

امام حسين (ع ) در زمان معاويه

 چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) از دنيا رحلت فرمود, به گفته رسول خدا (ص ) و اميرالمؤمنين (ع ) و وصيت حسن بن على (ع ) امامت و رهبرى شيعيان به امام حسين (ع ) منتقل شد و از طرف خدا مأمور رهبرى جامعه گرديد. امام حسين (ع ) مي ديد که معاويه با اتکا به قدرت اسلام , بر اريکه حکومت اسلام به ناحق تکيه زده , سخت مشغول تخريب اساس جامعه اسلامى و قوانين خداوند است و از اين حکومت پوشالى مخرب به سختى رنج مي برد, ولى نمي توانست دستى فراز آورد وقدرتى فراهم کند تا او را از جايگاه حکومت اسلامى پايين بکشد, چنانچه برادرش امام حسن (ع ) نيز وضعى مشابه او داشت.
امام حسين (ع ) مي دانست اگر تصميمش را آشکار سازد و به سازندگى قدرت بپردازد, پيش از هر جنبش و حرکت مفيدى به قتلش مي رسانند, ناچار دندان بر جگر نهاد و صبررا پيشه ساخت که اگر بر مي خاست , پيش از اقدام به دسيسه کشته مي شد, از اين کشته شدن هيچ نتيجه اى گرفته نمي شد. بنابراين تا معاويه زنده بود, چون برادر زيست و علم مخالفت هاى بزرگ نيفراخت , جز آن که گاهى محيط و حرکات و اعمال معاويه را به باد انتقاد مي گرفت و مردم رابه آينده نزديک اميدوار مي ساخت که اقدام مؤثرى خواهد نمود.
در تمام طول مدتى که معاويه از مردم براى ولايتعهدى يزيد, بيعت مي گرفت , حسين به شدت با اومخالفت کرد, و هرگز تن به بيعت يزيد نداد و وليعهدى او را نپذيرفت و حتى گاهى سخنانى تند به معاويه گفت و يا نامه اى کوبنده براى او نوشت . معاويه هم در بيعت گرفتن براى يزيد, به او اصرارى نکرد و امام (ع ) همچنين بود و ماند تا معاويه درگذشت ...

قيام حسينى

يزيد پس از معاويه بر تخت حکومت اسلامى تکيه زد و خود را اميرالمؤمنين خواند و براى اين که سلطنت ناحق و ستمگرانه اش را تثبيت کند, مصمم شد براى نامداران و شخصيتهاى اسلامى پيامى بفرستد و آنان را به بيعت با خويش بخواند. به همين منظور, نامه اى به حاکم مدينه نوشت و در آن يادآور شد که براى من از حسين (ع )بيعت بگير و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان .
حاکم اين خبر را به امام حسين (ع )رسانيد و جواب مطالبه نمود. امام حسين (ع ) چنين فرمود: انا لله و انا اليه راجعون و على الاسلام السلام اذا بليت الامة براع مثل يزيد. آن گاه که افرادى چون يزيد, (شرابخوار و قمارباز و بي ايمان و ناپاک که حتى ظاهر اسلام را هم مراعات نمي کند) بر مسند حکومت اسلامى بنشيند, بايد فاتحه اسلام را خواند.(زيرا اين گونه زمامدارها با نيروى اسلام و به نام اسلام , اسلام را از بين ميبرند.)
امام حسين (ع ) مي دانست اينک که حکومت يزيد را به رسميت نشناخته است , اگر در مدينه بماند به قتلش مي رسانندش, لذا به امر پروردگار, شبانه و مخفى از مدينه به سوى مکه حرکت کرد. آمدن آن حضرت به مکه , همراه با سرباز زدن او از بيعت يزيد, در بين مردم مکه و مدينه انتشار يافت , و اين خبر تا به کوفه هم رسيد. کوفيان ازامام حسين (ع ) که در مکه به سر مي برد دعوت کردند تا به سوى آنان آيد و زمامدار امورشان باشد. امام (ع ) مسلم بن عقيل , پسر عموى خويش را به کوفه فرستاد تا حرکت و واکنش اجتماع کوفى را از نزديک ببيند و برايش بنويسد. مسلم به کوفه رسيد و با استقبال گرم و بي سابقه اى روبرو شد, هزاران نفر به عنوان نايب امام (ع ) با او بيعت کردند, و مسلم هم نامه اى به امام حسين (ع ) نگاشت و حرکت فورى امام (ع ) را لازم گزارش داد.
هر چند امام حسين (ع ) کوفيان را به خوبى مي شناخت , و بي وفايى و بي دينيشان را در زمان حکومت پدر و برادر ديده بود و مي دانست به گفته ها و بيعتشان با مسلم نمي توان اعتماد کرد, و ليکن براى اتمام حجت و اجراى اوامر پروردگار تصميم گرفت که به سوى کوفه حرکت کند.با اين حال تا هشتم ذيحجه , يعنى روزى که همه مردم مکه عازم رفتن به منى بودند و هر کس در راه مکه جا مانده بود با عجله تمام مي خواست خود را به مکه برساند, آن حضرت در مکه ماند و در چنين روزى با اهل بيت و ياران خود, از مکه به طرف عراق خارج شد و با اين کار هم به وظيفه خويش عمل کرد و هم به مسلمانان جهان فهماند که پسر پيغمبر امت , يزيد را به رسميت نشناخته و با او بيعت نکرده ,بلکه عليه او قيام کرده است .
يزيد که حرکت مسلم را به سوى کوفه دريافته و از بيعت کوفيان با او آگاه شده بود, ابن زياد را (که از پليدترين ياران يزيد و از کثيفترين طرفداران حکومت بنى اميه بود) به کوفه فرستاد.ابن زياد از ضعف ايمان و دورويى و ترس مردم کوفه استفاده نمود و با تهديد وارعاب , آنان را از دور و بر مسلم پراکنده ساخت , و مسلم به تنهايى با عمال ابن زياد به نبرد پرداخت , و پس از جنگى دلاورانه و شگفت , با شجاعت شهيد شد.(سلام خدا بر او باد).و ابن زياد جامعه دورو و خيانتکار و بي ايمان کوفه را عليه امام حسين (ع ) برانگيخت , و کار به جايى رسيد که عده اى از همان کسانى که براى امام (ع ) دعوتنامه نوشته بودند, سلاح جنگ پوشيدند و منتظر ماندند تا امام حسين (ع ) از راه برسد و به قتلش برسانند.
امام حسين (ع ) از همان شبى که از مدينه بيرون آمد, و در تمام مدتى که در مکه اقامت گزيد, و در طول راه مکه به کربلا, تا هنگام شهادت , گاهى به اشاره , گاهى به صراحت , اعلان ميداشت که : مقصود من از حرکت , رسوا ساختن حکومت ضد اسلامى يزيد وبرپاداشتن امر به معروف و نهى از منکر و ايستادگى در برابر ظلم و ستمگرى است وجز حمايت قرآن و زنده داشتن دين محمدى هدفى ندارم . و اين مأموريتى بود که خداوند به او واگذار نموده بود, حتى اگر به کشته شدن خود و اصحاب و فرزندان و اسيرى خانواده اش اتمام پذيرد.
رسول گرامى (ص ) و اميرمؤمنان (ع ) و حسن بن على (ع ) پيشوايان پيشين اسلام , شهادت امام حسين (ع ) را بارها بيان فرموده بودند. حتى در هنگام ولادت امام حسين (ع ),رسول گرانمايه اسلام (ص ) شهادتش را تذکر داده بود. و خود امام حسين (ع ) به علم امامت ميدانست که آخر اين سفر به شهادتش مي انجامد, ولى او کسى نبود که در برابر دستور آسمانى و فرمان خدا براى جان خود ارزشى قائل باشد, يا از اسارت خانواده اش واهمه اى به دل راه دهد. او آن کس بود که بلا را و شهادت را سعادت مي‌پنداشت . (سلام ابدى خدا بر او باد) .
خبر شهادت حسين (ع ) در کربلا به قدرى در اجتماع اسلامى مورد گفتگو واقع شده بود که عامه مردم از پايان اين سفر مطلع بودند. چون جسته و گريخته , از رسول الله (ص ) و اميرالمؤمنين (ع ) و امام حسن بن على (ع ) و ديگر بزرگان صدر اسلام شنيده بودند. بدين سان حرکت امام حسين (ع ) با آن درگيري ها و ناراحتي ها احتمال کشته شدنش را در اذهان عامه تشديد کرد. به ويژه که خود در طول راه مي فرمود: من کان باذلا فينا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فليرحل معنا. هر کس حاضر است در راه ما از جان خويش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد,همراه ما بيايد. و لذا در بعضى از دوستان اين توهم پيش آمد که حضرتش را از اين سفر منصرف سازند، غافل از اين که فرزند على بن ابى طالب (ع ) امام و جانشين پيامبر, و از ديگران به وظيفه خويش آگاه تر است و هرگز از آنچه خدا بر عهده او نهاده، دست نخواهد کشيد.
بارى امام حسين (ع ) با همه اين افکار و نظريه ها که اطرافش را گرفته بود به راه خويش ادامه داد, و کوچکترين خللى در تصميمش راه نيافت .سرانجام  رفت , و شهادت را دريافت . نه خود تنها, بلکه با اصحاب و فرزندان که هر يک ستاره اى درخشان در افق اسلام بودند, رفتند و کشته شدند, و خون هايشان شن هاى گرم دشت کربلا را لاله باران کرد تا جامعه مسلمانان بفهمد يزيد (باقيمانده بسترهاى گناه آلود خاندان اميه ) جانشين رسول خدا نيست , و اساسا اسلام از بنى اميه و بنى اميه از اسلام جداست .
راستى هرگز انديشيده ايد اگر شهادت جانگداز و حماسه آفرين حسين (ع ) به وقوع نمي پيوست و مردم يزيد را خليفه پيغمبر (ص ) مي دانستند, و آن گاه اخبار دربار يزيد و شهوت راني هاى او و عمالش را مي شنيدند, چقدر از اسلام متنفر مي شدند, زيرا اسلامى که خليفه پيغمبرش يزيد باشد, به راستى نيز تنفرآور است ... و خاندان پاک حضرت امام حسين (ع ) نيز اسير شدند تا آخرين رسالت اين شهادت رابه گوش مردم برسانند.و شنيديم و خوانديم که در شهرها, در بازارها, در مسجدها, در بارگاه متعفن پسر زياد و دربار نکبت بار يزيد, همواره و همه جا دهان گشودند وفرياد زدند, و پرده زيباى فريب را از چهره زشت و جنايتکار جيره خواران بنى اميه برداشتند و ثابت کردند که يزيد سگباز وشرابخوار است , هرگز لياقت خلافت ندارد و اين اريکه اى که او بر آن تکيه زده جايگاه او نيست . سخنانشان رسالت شهادت حسينى را تکميل کرد, طوفانى در جانها برانگيختند, چنان که نام يزيد تا هميشه مترادف با هر پستى و رذالت و دنائت گرديد و همه آرزوهاى طلايى و شيطانيش چون نقش بر آب گشت .
نگرشى ژرف ميخواهد تا بتوان بر همه ابعاد اين شهادت عظيم و پرنتيجه دست يافت . از همان اوان شهادتش تا کنون , دوستان و شيعيانش , و همه آنان که به شرافت و عظمت انسان ارج مي گذارند, همه ساله سالروز به خون غلتيدنش را, سالروز قيام و شهادتش را با سياهپوشى و عزادارى محترم مي شمارند, و خلوص خويش را با گريه بر مصايب آن بزرگوار ابراز ميدارند. پيشوايان معصوم ما, همواره به واقعه کربلا و به زنده داشتن آن عنايتى خاص داشتند. غير از اين که خود به زيارت مرقدش مي شتافتند و عزايش را بر پا مي داشتند, در فضيلت عزادارى و محزون بودن براى آن بزرگوار, گفتارهاى متعددى ايراد فرموده اند.
ابوعماره گويد: روزى به حضور امام ششم صادق آل محمد (ع ) رسيدم , فرمود اشعارى درسوگوارى حسين براى ما بخوان . وقتى شروع به خواندن نمودم صداى گريه حضرت برخاست , من مي خواندم و آن عزيز مي گريست , چندان که صداى گريه از خانه برخاست . بعد از آن که اشعار را تمام کردم , امام (ع ) در فضليت و ثواب مرثيه و گرياندن مردم بر امام حسين (ع ) مطالبى بيان فرمود.
نيز از آن جناب است که فرمود: گريستن و بي تابى کردن در هيچ مصيبتى شايسته نيست مگر در مصيبت حسين بن على , که ثواب و جزايى گرانمايه دارد.

امام باقرالعلوم (ع ) به محمد بن مسلم که يکى از اصحاب بزرگ او است فرمود: به شيعيان ما بگوييد که به زيارت مرقد حسين بروند, زيرا بر هر شخص باايمانى که به امامت ما معترف است , زيارت قبر اباعبدالله لازم ميباشد.
امام صادق (ع ) مي فرمايد:

ان زيارة الحسين عليه السلام افضل ما يکون من الاعمال . همانا زيارت حسين (ع) از هر عمل پسنديده اى ارزش و فضيلتش بيشتر است . زيرا که اين زيارت در حقيقت مدرسه بزرگ و عظيم است که به جهانيان درس ايمان و عمل صالح مي دهد و گويى روح را به سوى ملکوت خوبي ها و پاکدامني ها و فداکاري ها پرواز مي دهد. هر چند عزادارى و گريه بر مصايب حسين بن على (ع ), و مشرف شدن به زيارت قبرش و بازنماياندن تاريخ پرشکوه و حماسه ساز کربلايش ارزش و معيارى والا دارد, لکن بايد دانست که نبايد تنها به اين زيارت ها و گريه ها و غم گساريها اکتفا کرد, بلکه همه اين تظاهرات , فلسفه ديندارى , فداکارى و حمايت از قوانين آسمانى را به ما گوشزد مي‌نمايد, و هدف هم جز اين نيست , و نياز بزرگ ما از درگاه حسينى آموختن انسانيت و خالى بودن دل از هر چه غير از خداست ميباشد, و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضيه بپردازيم , هدف مقدس حسينى به فراموشى مي گرايد.

اميد که ما در ظاهر نمانيم

هر چند که تظاهر خود در اين راه قدمي بزرگ است.

:: موضوعات مرتبط: عمومي، مناسبت روز، اجتماعي، اخلاقي و مذهبي، ،
:: برچسب‌ها: ماه محرم,
نویسنده : علي اكبري(آج)
گدايي

یا رحیم

 راه را می‌بینی و نشسته‌ای

درد را می‌بینی و بی‌خیالی

آیا رفتن سخت شده یا بی‌خیالی ارزان

وای بر ما و افکار شرار شده

گدایی می‌توان کرد

می‌توان دیده را تنها گذاشت

می‌توان غربت را صدا کرد

آرمش را می‌توان ندیدگدایی

می‌توان صدایی دیگر برآورد

توی سنگلاخ زندگی چیدن دسترنج تنها دستمایه است

بل سرمایه‌ای گران‌سنگ

شاید توسن امید از کنار من هم رد شود

گاه راه دور است

از نگاهش ترس می‌بارد

ولی هنگامه را می‌توان آفرید

می‌توان راه را درنوردید

آرزو کردن شاید آسان باشد

ره نمودن مردانه در جولان زندگی

آسانتر از دست گدایی است

می‌توان بر بال قدرت افراشت

می‌توان نیزه‌های بد یمن را شکست

همچنان راه آسانتر است از بیراه

نقشه می‌گوید دوری مهم نیست

آه! رسیدن را می‌خواهیم

زود و دیرش بر ما نامعلوم

این یادمان باشد

گدایی سخت‌تر است از راه رفتن

سرنوشت را خوب رقم زدن

برگی را آنوقت با شوق ورق زدن

تنها بودن و در جمع بودن هدف نیست

بودن و تلاش نمودن یک آرمان

گر هستیم

باورمان باشد که موثریم

پس درود بر موج

سلام بر حرکت

این نشان زندگی است

هرچند در خاموشی

:: موضوعات مرتبط: عمومي، قصه و قاصدك، علی اکبری، ،
:: برچسب‌ها: گدا,
نویسنده : علي اكبري(آج)
اعتراف

يا صاحب عرفه

 اميد که خداوند قدر اين روز را که روز نيايش و برآورده شدن حاجات است به ما عنايت فرمايد.پيشاپيش عيد قربان را تبريک مي‌گويم بخصوص مسلماني که توانستند هواي نفس را لگدمال و در راه حق قدم نهند

دل در جوشش ناب عرفه، وضو مي گيرد و در صحراي تفتيده عرفات، جاري مي شود. آن جا که ايوان هزار نقش خداشناسي است آنجا دل رشد مي‌گيرد و پرواز را تجربه مي‌کند. لب ها ترنم با طراوت دعا به خود گرفته و چشم ها امان خود را از بارش توبه، از دست داده اند. دل، بيقرار روح عرفات، حضرت اباعبدالله الحسين (ع) شده است، نشاني که بر بالاي کوه جماعت را تا انتهاي تاريخ به خود خواند، اي انسانها بيدار باشيد که ظلم ماندني نيست از ظالمان نترسيد که هيچ بدست نخواهيد آورد .اي انسانها همديگر را دريابيد و به فکر عاقبت باشيد نه امروزتان فردايتان را فداي امروز نکنيد که امروز را با خاري از دست ×واهيد داد. پنجره باران خورده چشم ها از ضريح اجابت، تصوير مي دهد و اين صحراي عرفات است که با کلمات روحبخش دعاي امام حسين (ع) و اشک عاشقان او بر دامن خود اجابت را نقش مي کند و تو به آن گوش بده تا از کري به شنوايي برسي. اشک و زمزمه ما را نيز بپذير، اي خداي عرفه. اجابت کن اين بنده سراپا تقصير را!

 عرفات نام جايگاهي است که حاجيان در روز عرفه (نهم ذي الحجه) در آنجا توقف مي کنند و به دعا و نيايش مي پردازند و پس از برگزاري نماز ظهر و عصر به مکه مکرمه باز مي گردند و وجه تسميه آنرا چنين گفته اند که جبرائيل عليه السلام هنگامي که مناسک را به ابراهيم مي آموخت، چون به عرفه رسيد به او گفت *عرفت* و او پاسخ داد آري، لذا به اين نام خوانده شد. و نيز گفته اند سبب آن اين است که مردم از اين جايگاه به گناه خود اعتراف مي کنند و بعضي آن را جهت تحمل صبر و رنجي مي دانند که براي رسيدن به آن بايد متحمل شد. چرا که يکي از معاني *عرف* صبر و شکيبايي و تحمل است. 

 فَتَلَقي آدَمُ مِنْ رَبِّه کَلماتًُ فتابَ عَليهِ اِنَّه * هو التَّوابُ الرّحيمْ
 آدم از پروردگارش کلماتي دريافت داشت و با آن بهسوي خدا بازگشت و خداوند، توبه او را پذيرفت، چه او توبه پذير مهربان است.
 طبق روايت امام صادق(ع)، آدم (ع) پس از خروج از جوار خداوند، و فرود به دنيا، چهل روز هر بامداد بر فرار کوه صفا با چشم گريان در حال سجود بود، جبرئيل بر آدم فرود آمد و پرسيد:
 ـ چرا گريه مي کني اي آدم؟
 ـ چگونه مي توانم گريه نکنم در حاليکه خداوند مرا از جوارش بيرون رانده و در دنيا فرود آورده است.
 ـ اي آدم به درگاه خدا توبه کن و بهسوي او بازگرد.
 ـ چگونه توبه کنم؟
 جبرئيل در روز هشتم ذيحجه آدم را به مني برد، آدم شب را در آنجا ماند. و صبح با جبرئيل به صحراي عرفات رفت، جبرئيل هنگام خروج از مکه، احرام بستن را به او ياد داد و به او لبيک گفتن را آموخت و چون بعد از ظهر روز عرفه فرا رسيد تلبيه را قطع کرد و به دستور جبرئيل غسل کرد و پس از نماز عصر، آدم را به وقوف در عرفات واداشت و کلماتي را که از پروردگار دريافت کرده بود به وي تعليم داد، اين کلمات عبارت بودند از:  

خداوندا با ستايشت تو را تسبيح مي گويم

سُبحانَکَ اللهُمَ وَ بِحمدِک

جز تو خدايي نيست

لا الهَ الاّ اَنْتْ 

کار بد کردم و بخود ظلم نمودم

عَمِلْتُ سوء وَ ظَلَمْتُ نَفْسي

به گناه خود اعتراف مي کنم

وَ اِعْتَرِفْتُ بِذَنبي اِغْفرلي

تو مرا ببخش که تو بخشنده مهرباني

اِنَّکَ اَنْتَ اَلغَفور الرّحيمْ

آدم (ع) تا هنگام غروب آفتاب همچنان دستش رو به آسمان بلند بود و با تضرع اشک مي ريخت، وقتيکه آفتاب غروب کرد همراه جبرئيل روانه مشعر شد، و شب را در آنجا گذراند. و صبحگاهان در مشعر بپاخاست و در آنجا نيز با کلماتي به دعا پرداخت و به درگاه خداوند توبه گذاشت......

   حضرت ابراهيم (ع) در عرفات
 در صحراي عرفات، جبرئيل، پيک وحي الهي، مناسک حج را به حضرت ابراهيم (ع) نيز آموخت و حضرت ابراهيم (ع) در برابر او مي فرمود: عَرِفتُ، عَرِفتُ (شناختم، شناختم).
 پيامبر اسلام (ص) در عرفات
 و نيز دامنه کوه عرفات در زمان صدر اسلام کلاس صحرايي پيامبر اسلام (ص) بود و بنا به گفته مفسرين آخريعرفاتن سوره قرآن در صحراي عرفات بر پيغمبر (ص) نازل شد و پيغمبر اين سوره را که از جامع ترين سوره هاي قرآن است و داراي ميثاق و پيمانهاي متعدد با ملل يهود، مسيحي و مسلمان و علماي آنها مي باشد، و قوانين و احکام کلي اسلام را در بر دارد، به مردم و شاگردانش تعليم فرمود.
و طبق مشهور ميان محدثان پيامبر (ص) در چنين روزي سخنان تاريخي خود را در اجتماعي عظيم و با شکوه حجاج بيان داشت:

...... اي مردم سخنان مرا بشنويد! شايد ديگر شما را در اين نقطه ملاقات نکنم. شما به زودي بهسوي خدا باز مي گرديد. در آن جهان به اعمال نيک و بد شما رسيدگي ميشود. من به شما توصيه مي کنم هرکس امانتي نزد اوست بايد به صاحبش برگرداند. هان اي مردم بدانيد ربا در آئين اسلام اکيداً حرام است. از پيروي شيطان بپرهيزيد. به شما سفارش مي کنم که به زنان نيکي کنيد زيرا آنان امانتهاي الهي در دست شما هستند، و با قوانين الهي بر شما حلال شده اند.

......... من در ميان شما دو چيز بهيادگار مي گذارم که اگر به آن دو چنگ زنيد گمراه نمي شويد، يکي کتاب خدا و ديگري سنت و (عترت) من است.

هر مسلماني با مسلمان ديگر برادر است و همه مسلمانان جهان با يکديگر برادرند و چيزي از اموال مسلمانان بر مسلماني حلال نيست مگر اينکه آنرا به طيب خاطر به دست آورده باشد.

:: موضوعات مرتبط: عمومي، مناسبت روز، علی اکبری، خاطرات، اخلاقي و مذهبي، ،
:: برچسب‌ها: عرفه,
نویسنده : علي اكبري(آج)
مادر امام رئوف

يا ضامن آهو

ميلاد مسعود هشتمين اختر تابناک آسمان امامت و ولايت حضرت امام رضا عليه‌السلام بر همه شيعيان و دوستداران اهل بيت(ع) مبارک باد

در پست ميلاد رضوي زندگي آن امام همام را بيان داشتيم در اينجا از مادر مکرم آن حضرت مي‌آوريم

*چگونه بانو «تکتم» به محضر امام موسي کاظم(ع) رسيدند:

آن بانوي طاهره، در سال 147 هجري قمري، يعني تقريباً در همان سالي که وجود نازنين امام کاظم(ع) در سن 19 و يا 20 سالگي به سر مي‌برند، در ميان کارواني که کنيزان و برده‌هايي را از شمال آفريقا (از شهر مريس) براي فروش به آن شهر آورده بود، وارد شهر مدينه شد.

در آن کاروان، برده‌ها و کنيزان زيادي براي فروش وجود داشتند و اين بانوي بزرگوار نيز در آن کاروان، به عنوان يکي از کنيزان فروشي حضور داشتند.

همچنين در منابع مربوطه آمده است: آن بانوي بزرگوار، به هنگام ورود کاروان به شهر مدينه، به شدت بيمار بوده‌اند، به گونه‌اي که صاحب کاروان، او را از کنيزان فروشي ديگر جدا کرده بود و به همين خاطر هم بود که وقتي امام کاظم(ع) براي بار اول، جهت خريداري کردن وي به آن کاروان سر زد، صاحب کاروان آن بانو را به وي نشان نداد و يا حتي وقتي که بعداً امام(ع) از صاحب کاروان، او را خريداري کرد، اصحاب و ياران امام(ع) از اينکه آن حضرت، يک کنيز بيماري را با آن همه اصرار و قيمت بالا، خريداري کرد، تعجب کردند.

نجمه خاتون در بحبوحه شرايط سخت سياسي وارد مدينه شد

*اوضاع شهر مدينه و منزل امام کاظم(ع) به هنگام ورود کاروان به شهر :

ـ کاروان مربوط به آن بانوي طاهره، در سال 147 هجري قمري وارد شهر مدينه شد و از طرفي ديگر، چنان‌که در منابع تاريخي ذکر شده است، وجود نازنين امام صادق(ع)، در سال 148 هجري قمري، يعني تقريباً يک سال پس از ورود اين کاروان به شهر مدينه، توسط زهري که از ناحيه حکومت عباسي به او خورانده شد، مسموم و به شهادت رسيد.

به همين خاطر، وقتي آن بانوي مکرمه وارد شهر مدينه شد، هنوز امر خطير امامت و ولايت امت، به امام کاظم (ع) منتقل نشده بود، اين دوره از تاريخ اسلام، چنان‌که در منابع معتبر تاريخي آمده است، در واقع پر آشوب‌ترين و پر فتنه‌ترين دوره تاريخ اسلام به حساب مي‌‌آيد.

در اين دوره از تاريخ، دو خاندان فاسد بني‌اميه و بني‌عباس در دسته‌ها و جناح‌هاي مختلف، به شدت رو در روي هم قرار گرفته‌ بودند و جنگ‌ها و خونريزي‌هاي زيادي، ‌هر روز به گوش مردم مسلمان مي‌رسيد.

بني اميه که قريباً تا چند دهه قبل از اين، به اوج قدرت و سلطنت بر ممالک عربي دست يافته بودند و ظلم و ستم آنها در حق شيعيان و علويان به اوج خود رسيده بود، هم‌اکنون به بهانه مقابله با دشمن سرسخت خود، يعني خاندان بني‌عباس، از کشتن علويان و شيعيان و مردمان مظلوم، هيچ ابايي نداشت و براي دفاع از قدرتي که در دست داشت، دست به هر فتنه‌اي مي‌زد.

در اواخر عمر شريف امام صادق(ع) بني عباس بر بني‌اميه غالب شدند و توانستند قدرت را از چنگ آنان بيرون بياورند و سرانجام، منصور عباسي که حاکمي بسيار ظالم و مستبد و فاسد بود، بر اريکه سلطنتي تکيه زد و آن‌گاه همه کينه‌ها و عداوت‌هاي خاندان عباسي را از علويان و خاندان اهل‌بيت(ع) ظاهر ساخت و تا مي‌توانست به ظلم و ستم در حق آنان و به قتل و کشتارشان اقدام کرد.

بنابراين در اين دوره از تاريخ،‌ خانه امام(ع) کاملاً تحت نظارت و محاصره دستگاه فاسد حکومتي بود، به گونه‌اي که کوچکترين ارتباط اصحاب و ياران و علويان با اين خانه، تحت کنترل بود و معمولاً به قتل و اسارت اصحاب مي‌انجاميد.

مادر امامان هفتم و هشتم از اهالي اندلس بودند

*مادر امام کاظم(ع) نيز از اهالي اندلس بودند:

ـ مادر امام کاظم(ع)، حميده خاتون در ابتدا کنيزي بودند که از منطقه‌اي از مناطق شمال آفريقا و از حوالي اندلس (اسپانياي فعلي) از قومي از اقوام بربر، براي فروش وارد مدينه شده بود و وجود نازنين امام باقر(ع) او را خريداري کردند و سپس او را به همسري فرزند معصومش امام صادق(ع) در آوردند.

اين زن در واقع، معلم و مربي بانو تُکتَم، مادر حضرت معصومه(س) نيز به شمار مي‌رود و در حقيقت به نوعي، هم‌ولايتي آن بانو نيز محسوب مي‌شود؛ چرا که هر دو بانوي بزرگوار از همان حوالي اندلس و نَوب (از نواحي شمال آفريقا) به عنوان کنيز، به مدينه آورده شده بودند و سپس از قضاي لطف ‌آميز پروردگار متعال، ‌افتخار ورود به منزل امام معصوم(ع) را کسب کردند و در نهايت، به نکاح بهترين مخلوقات روي زمين در آمده‌اند.

*حميده خاتون، از کنيزي تا بزرگترين عالمه دين:

بانو حميده خاتون زني بسيار دانشمند، فقيه، عالمه و آشنا با معارف بلند ديني بود، او به بسياري از احاديث معصومين (ع)، به ويژه نسبت به احاديث صادر شده از زبان مبارک امام صادق(ع) آگاه بود و حتي به نشر و ترويج و نقل احاديث آن امام بزرگوار به خصوص در ميان بانوان مسلمان مي‌پرداخت.

مرحوم شيخ عباس قمي، صاحب کتاب مشهور مفاتيح الجنان در کتاب ديگرش منتهي الآمال چنين مي‌نويسد: آنچه بر من از برخي روايات مفهوم شد، آن است که آن مخدره، چندان فقيهه و عالمه نسبت به احکام و مسائل دين بوده است که وجود نازنين حضرت صادق(ع) زن‌هاي جامعه را که در مسائل ديني از آن حضرت سئوال مي‌کردند، به آن بانوي مکرمه ارجاع مي‌دادند تا مسائل خود را از او سوال کنند.

رؤياي صادقانه امام کاظم(ع) قبل از ازدواج

*ماجراي آن رؤياي صادقانه‌اي که امام موسي کاظم(ع) قبل از ورود نجمه خاتون به مدينه ديدند:

ـ برخي از محدثين و مؤرخين در منابع مربوط به زندگاني امام کاظم و يا امام رضا(ع) نوشته‌اند؛ در همين اوضاع و زمان بود که وجود نازنين امام کاظم(ع) در شبي از شب‌ها، جد اعلاي خود حضرت رسول اکرم(ص) و همچنين جد بزرگوارش حضرت علي(ع) را در خواب ديد که آن دو حضرت، پارچه‌اي ابريشمي به همراه خود داشتند و وقتي آن را باز کردند، در ميان آن پيراهني بود که آن را به دستان مبارک امام کاظم(ع) دادند و امام(ع) وقتي آن پيراهن را نگريست، ديد که عکس دختري نوراني و خوش‌سيما بر روي آن نقش بسته است.

آن‌گاه حضرت رسول اکرم(ص) و حضرت اميرالمومنين(ع) خطاب به آن حضرت فرمودند: اي موسي، بدان که از اين کنيز، بهترين انسان‌هاي روي زمين براي تو متولد خواهد شد و سپس فرمودند: «اي موسي! هرگاه که آن مولود به دنيا آمد، نام او را علي بگذار».

و فرمودند: (اي موسي) همانا خداوند متعال به واسطه آن مولود "يعني وجود نازنين امام علي بن موسي الرضا(ع)" عدالت و رأفت و رحمت خود را براي خلائق خود آشکار خواهد کرد؛ خوشا به حال کسي که او را تصديق کند و واي بر حال آن‌که با او دشمني کرده و او را تکذيب کند.

*ماجراي ورود بانو تکتم به خانه امامت :

ـ «هاشم بن احمر» راوي اين ماجرا، قضيه را چنين تعريف مي‌کند:

روزي امام کاظم(ع) مرا به حضور خود طلبيدند و از من سوال کردند: آيا خبر داري که به تازگي کارواني از حوالي مغرب کنيزاني براي فروش وارد مدينه کرده است؟

من عرض کردم: نه فدايت شوم، من خبر ندارم.

آن‌گاه امام (ع) فرمودند: چرا، به تازگي کارواني وارد شهر شده است، آماده شو، تا نزد آن کاروان برويم.

پس من به همراه آن حضرت راه افتاديم و آن کاروان را در شهر پيدا کرديم، وقتي از صاحب کاروان سوال کرديم، فهميديم که تنها هفت کنيز از آن کاروان باقي مانده است و فعلاً به فروش نرسيده‌اند.

صاحب آن کاروان، وقتي قصد قصد امام (ع) را براي خريد کنيز متوجه شد، همه آن ده کنيز را يک يک به آن حضرت نشان داد، ولي امام (ع) هيچ کدام از آنها را نخواست و گويا به دنبال يک کنيز خاصي مي‌گشت، پس، از آن مرد پرسيد: آيا کنيز ديگري به همراه داري؟

آن مرد گفت: نه، کنيز ديگري ندارم.

آن حضرت فرمودند: چرا، بايد کنيز ديگري هم به همراه داشته باشي!

من از اين سخن امام تعجب کردم تا اينکه پس از چندين بار پرسش امام(ع)، سرانجام آن مرد گفت: به خدا، من هيچ کنيز ديگري به همراه ندارم، مگر يک کنيزي که هم اکنون بيمار است و به درد شما نمي‌خورد.

امام(ع) فرمودند: همان کنيز را براي من بياور.

برده فروش از آوردن آن کنيز امتناع مي‌کرد و من تعجبم از اين اصرار امام، رفته رفته زيادتر مي‌شد.

پس از آن‌که چندين مرتبه آن برده فروش، حرف امام(ع) را زمين انداخت، آن حضرت به منزل خود برگشت، ولي فرداي آن روز دوباره مرا به سراغ آن مرد فرستاد تا به هر قيمتي که شده،‌ آن کنيز را براي او خريداري کنم.

پس من دوباره نزديک آن کاروان رفتم و پيغام امام(ع) را به صاحب کاروان رساندم، آن مرد در پاسخ گفت: مانعي نيست، ولي بدان که قيمت آن کنيز بسيار گران است.

من پس از آن‌که ديدم، آن مرد روي حرفش محکم ايستاده است، گفتم: مشکلي ندارد و بالاخره با بهايي بسيار زيادتر از بهاي يک کنيز معمولي، او را خريداري کردم.

اما در همان موقعي که مي‌خواستم آن کنيز را به منزل امام(ع) ببرم، آن مرد مرا صدا زد و از من پرسيد: راست بگو، آن مردي که ديروز همراه تو بود، چه کسي بود؟

من گفتم: او مردي از بني هاشم بود.

پرسيد: از کدام سلسله بني‌هاشم؟

گفتم: همين اندازه بدان که او از بزرگان دين اسلام است.

آن‌گاه آن مرد گفت: من نمي‌دانم که او چه کسي است، ولي بدان که من اين کنيز را از دورترين بلاد غرب خريداري کرده‌ام، روزي زني از اهل کتاب، اين کنيز را ديد و از من پرسيد: اين کنيز را از کجا آورده‌اي؟

من به او گفتم: من اين کنيز را براي خودم خريده‌ام و قصد فروش آن را ندارم.

گفت:‌ چنين کنيزي سزاوار نيست که در نزد امثال تو باشد، بلکه بايد اين کنيز نزد بهترين مرد روي زمين باشد و همانا از آن مرد، ‌پسري به وسيله اين کنيز به دنيا خواهد آمد که اهل مشرق و مغرب زمين، همگي از او اطاعت کنند.

هشام مي‌گويد: من آن موقع، معني کلام او را نفهميدم، ولي بعداً که امام(ع)، آن رؤياي خود و همچنين علت خريداري آن کنيز را براي من بيان کرد، فلسفه آن را متوجه شدم.

سپس هشام مي‌گويد: آن‌گاه من آن کنيز را به منزل امام کاظم (ع) بردم، وقتي به خانه آن حضرت رسيدم، ديدم که آن حضرت با اصحاب خود نشسته‌اند و مشغول بحث و گفتگو هستند.

پس من سلام کردم و همه ماجرا را که آن برده فروش به من گفته بود، براي آن حضرت بازگو کردم، آن‌گاه يکي از اصحاب امام(ع)، فلسفه خريد آن کنيز را از خود آن حضرت سوال کرد

آن حضرت در جواب فرمودند: به خدا سوگند که من اين کنيز را جز به فرمان خداوند متعال خريداري نکردم و همانا از طرف خداوند متعال، من به خريد او، امر شدم.

:: موضوعات مرتبط: عمومي، مناسبت روز، اخلاقي و مذهبي، علوم انساني، ،
:: برچسب‌ها: امام رضا,
نویسنده : علي اكبري(آج)
جعبه شيريني

يا لطيف

بايد برمي‌گشتم هر چه با خود ورانداز مي‌کردم راهي نبود چگونه مي‌شد برنمي‌گشتم مگر مي‌شد چشم پوشيد

بالاخره مادر هم با گفتن من اينجا هستم تا برگردي مرا به برگشتن تشويق کرد.

تاکسي گرفتم از ميدان صفائيه به ميرچقماق در رفتن همه فکرم اين بود که حالا اگر نباشد چه بايد کرد چي مي‌شد از اين جعبه شيريني چشم مي‌پوشيدم

همه‌ي اين ذهنيات مثل خوره بر جانم بود نفهميدم از چه مسيري و چگونه به ميدان ميرچقمقاق رسيدم

پياده شدم کرايه تاکسي را که نزديک هفت تومان شد پرداختم و خود را به آنطرف ميدان رساندم جعبه شيريني هنوز همانجا روي کاپوت وانت نيسان که گذاشته بودم هنگام برگشت فراموش کرده بودم بردارم و سوار تاکسي شده و  رفتيم بطرف ميدان صفائيه ، خوشحال شدم که بالاخره اين بلاي برگشتنم سر جايش بود اگر نبود مصيبت دوچندان بود چرا که هم کرايه رفت و برگشت داده بودم هم وقتم را از دست داده  هم مادرم را تنها گذاشته بودم و هم به جعبه شيريني نرسيده بودم! افکار مالاخوليايي هم براي همين نبودن بود که خدارا شکر اين يکي اتفاق ني‌افتاد.

جعبه را که برداشتم براي برگشتن دوباره چشم به خيابان براي گرفتن تاکسي شدم، به وانت نيسان تکيه دادم که صاحب ماشين از داخل مغازه ندا داد که به ماشين‌اش خط نياندازم مثل يک بچه با ادب گفتم چشم و رفتم چند متر جلوتر به انتظار.

وقتي دوباره سوار تاکسي برمي‌گشتم تمام مسير را مي‌ديدم چيزهايي که هنگام برگشتن هيچکدام را نديده بودم.

به ميدان صفائيه يزد رسيدم آن زمانها هنوز پليس راه يزد همان نزديکي ميدان صفائيه بود، جايي که مادر را گفته بودم همينجا بنشين و هرگز سوار هيچ ماشيني جز اتوبوس نشو ،براي رفتن به شهرمان انار، وقتي رسيدم اثري از مادر که نبود کمي جا خوردم احتمال اينکه اتوبوس سوار شده ورفته خيلي زياد بود چند بار آن قسمت را طي کردم که ببينم‌اش ولي نبود اين به دعا تبديل شد چون مقداري پول پيش من بود مقداري پيش مادر و از صبح هرچه که خريده بوديم و خرج من پرداخته بودم و هنگام جدا شدن از هم پول تو جيبم را نگاه نکرده بودم که بفهمم که کم مي‌آرم پس اگر بود کرايه رفتن به خانه را داشتم و گر نه من بودم و سه تومان پول توي جيب که کفايت برگشتن تا خانه در شهر انار را نمي‌کرد.

نه متاسفانه مادر رفته بود و اين چشم چشم کردن و بالا پايين رفتن هيچ فايده نداشت بايد به فکر رفتن مي‌شدم.

وقتي مي‌گويند فکر بچه ، پچه به همين مي‌گويند که فکر کردم جعبه شيريني را بفروشم و با پول آن کرايه رفتن به خانه را بدهم حالا اگر راست مي‌گوييد بگويد چرا اين فکر خيلي خيلي .......... تا خيلي بچگانه بود؟؟

البته من آن زمان يک بچه هفده،هيجده ساله بيشتر نبودم ولي اين فکرم به يک بچه ده ساله هم نمي‌ماند نمي‌دانم چرا اينقدر کج فکر کردم شايد فشار ذهني برگشتن براي برداشتن جعبه شيريني حاج خليفه يزدي اين همه مرا تحت تاثير گذاشته بود يا چيز ديگري مثل بي‌تجربگي و يا خستگي ...

به يک مغازه ميوه فروشي همانجا مراجعه کردم و از کم پولي‌ام گفتم و اينکه اين جعبه شيريني را به هر قيمتي که ميل دارند بخرند و پولي بهم بدهند که بتوانم به شهرم برگردم قبول نکرد به يک دکان ديگر و .... يک نفر از اين مغازه دارها گفت تنها راهت اينه که به يک قنادي يا شيريني فروشي بفروشي، اي خدا اين اطراف که شيريني فروشي نبود حالا شروع کرديم به سوال کردن از آدرس شيريني فروشي در آن اطراف بالاخره يک نفر گفت آن جلوتر يک شيريني فروشي همين تازگي‌ها زده اگر بسته نباشد مي‌تواني به او سربزني، رفتم تا رسيدم شانس بدم باز بود به اين خاطر مي‌گويم بدشانسي شايد فکرهايي که امروز به ذهنم مي‌رسد به ذهنم مي‌رسيد که مي‌دانم نمي‌رسيد پس حرفم را پس مي گيرم خوشبختانه. رفتم عرض بي‌چارگي خود را کردم و با هزار منت و محنت کشي او را به خريد جعجعبه شيرينيبه شيريني اعلا حاج خليفه اصل يزدي که از مغازه خود حاج خليفه کنار و روي کارگاهش سر ميدان اميرچقماق با توي صف ايستادن خريده بوديم تشويق و ترغيب کردم با چيزي نزديک نصف قيمتي کمي بيشتر آنرا خريد.

خوشحال از اين همه فکر بکر خود و اينکه توانسته بودم کارم را با ذهنم يکي کرده و به منصه عمل(ظهور برسانم) در آورم.

شب شده بود و دير ساعتي از غروب هم سپري به سر جاده روبري پليس راه آمديم و منتظر وسيله‌اي براي برگشتن به خانه انتظار، اي کاش آن زمانها اين کوفتي موبايل بود و من هم داشتم اينقدر غصه نمي‌خوردم آه که آن زمانها غصه خوردنش هم با الان زمين تا آسمان متفاوت است (پسرم با جيب خالي مي‌ره شيراز و با همين همراه کوفتي زنگ مي‌زند که حساب کارت عابر بانکش را پر کنم!) اي داد ما چطوري آن وقتهابايد مواظف چارقرون پول خود مي‌بوديم حالا هم بايد بتوانيم هر لحظه با کارت بدون کارت با اينترنت حساب آقازاده را پر کنيم خب بگذريم!

ساعتي به انتظار اتوبوس و ماشين حسابي طي کريدم ولي خبري نشد که نشد اين وقت شب ديگر از اتوبوس خبري نبود گفتيم هر ماشيني که رسيد باهاش مي‌ريم ديگه همه دلواپس خواهند شد اگرخيلي دير بشه در همين ذهنيات بودم که يک خاور کنارم ايستاد بهش گفتم انار گفت بيا بالا ،بالا رفتيم نشستيم بر صندلي اتول و با سرعت نزديک شصت کيلومتر طي طريق کرديم چشم‌مان که نه سفيد شد چون آن زمانها هنوز سرعتها به نود هم نمي‌رسد که خيلي برام بد بگذره ولي بالاخره شور دير رسيدن داشتم خيلي دلم مي‌خواست اي کاش اتوبوس سوار شده بوديم راننده دمغ خاور فقط از خوردن حرف مي زد مثل کسي که سالها گرسنگي خورده ولي شکم جلو آمده‌اش چيز ديگري مي‌گفت با همه اين حرفها رسيديم به مسجد ابوالفضل ايستاد جلو قنادي (همين يکي هم بيشتر نبود) برو باقلوا يزدي بگير بيار مثل اينکه به نوکرش دستور مي‌ده خب پايين شدم و به قنادي گفتم ده تومان باقلوا يزدي پيش خودم گفتم کرايه اتوبوس همينقدر هست پس با لطف مي‌زنيم پاي کرايه‌اش چرا که يک ماشين خاور باربري بايد کرايه خيلي کمتري از يک اتوبوس بگيرد.

سوار شديم و او مي‌لپاند و ما نگاه مي‌کرديم خب به اين اميد که پاي کرايه است و ما بايد فقط نگاه کنيم در عالم بچگي مي‌گفتم حالا اگر يک لقمه به من تعارف کند که بيشتر از پول کرايه‌اش که هست پاي آن ولي اين حرفها فقط در ذهن من بود و در فکر او راهي نداشت!

بالاخره ساعت از يازه شب گذشته رسيدم انار از کنار مغازه سوپري ميرزايي که ماشين مي‌گذاشت غلام ميرزايي را ديدم که داشت با يک نفر صحبت مي‌کرد گفتم بدبخت مي‌آمدي اينجا و پول کرايه را از غلام (يا يک غلام ديگر)قرض مي‌کردي يزد هم اينقدر خودت را معطل کرايه نمي‌کردي.اي داد از فکر پس، نوش داروي بعد از مرگ سهراب. انسان هميشه مي‌خواهد مشکل در همان زمان بوجود آمده حل کند در حالي کمي حوصله و فکر در مورد آينده يا گذشته شايد بتواند چاره ديگري بي‌انديشد.

وقتي گفتم همينجا پياده مي‌شوم راننده شکمو که باقلاواها را خورده بود و بهم تعارف نکرده بود و دق من را در آورده بود با يک نگاه سردي که مثلاً اينجا جاي ايستادن نيست مقداري جلوتر وايستاد وقت پائين شدن گفت کرايه، گفتم کرايه‌ات چند مي‌شه نه گذاشت نه برداشت گفت 10 تومان خيلي دمق شدم انتظار داشتم بگويد قابل ندارد دست‌ات درد نکند که شيريني خريدي و ... با همان زبان بچگي که گيچ بودم گفتم چند، ده تومان، گفتم اتوبوس هم کرايه‌اش ده تومونه گفت: مي‌خواست با اتوبوس بيايي کمي در خودم جرئت يافتم پس مي‌شد حرف زد يا حتي چانه زد گفتم: ولي... گفت:ولي نداره رد کن بيا من درب ماشين را باز کردم و پائين شدم ولي هنوز انتظار داشتم که راننده وضع مرا درک کند و پول باقلوا را بحساب کرايه بگيرد و يا بگويد چقدر شده و از کرايه کم کند، ظاهراً خبري نبود ، با ناراحتي دست کردم توي جيب و ده تومان بهش دادم ولي در دلم هم ناراحت بودم و هم ناراضي..... اي خدا از جماعت بي انصاف.... و خدا حافظ .ماشين حرکت کرد رفت و من با چشمان حيرانم آنرا بدرقه ديگر هيچ چيز قابل گفتن و شکايت نبود کار از کار گذشته بود برايم آن ده تومان خودش بيست تومان آب خورده بود يک بيست توان آبخورده هم خرج باقلوا چهل تومان مي‌شد با يک اتوبوس 4بار رفت يزد و برگشت همه با يک خاور لکنته دود شد به هوا بچه و غصه چيز ديگري دنباله نداشت.اي کاش کمي لاقل چانه زده بودم کاش پول بهش نداده بودم و ... ولي فايده نداشت...،کاش از خواب بيدار مي‌شدم نه من خواب نبودم و اينها همه واقعيت بود که داشت صورت مي‌گرفت و من بازيگر آن!

بالاخره رسيديم خانه خسته و کوفته از صبح در يزد از ملاقات در بيمارستان گرفته و خريد و رفت و آمدهاي بي‌جهت و حماقت در برابر راننده خاور و هزار کار بد انجام داده ديگر حالا هم بايد پاسخ گوي خانواده باشم.

خدا کند مادر رسيده باشد وگرنه روزگار نداشتم.

خدا را شکر که رسيده بود.

ازش پرسيدم خوب ما را بي پول گذاشتي و آمدي؟

نگاهي کرد و فهميد که برمن نزار چي گذشته ولي از جوابش که چگونه برگشته بود و حرف مرا عمل نکرده بود هاج و واج موندم.

:: موضوعات مرتبط: عمومي، قصه و قاصدك، علی اکبری، خاطرات، مردم انار، ،
:: برچسب‌ها: قديم,
نویسنده : علي اكبري(آج)
آدرس

يا رئوف

دستي که پنهان بود

راهي که بي نشان بود

دلي که تنها بود

جايي که خراب بود

سري که پر درد بود

خانه‌اي که پر صدا بود

تنها يک نشان داشت

پيدا کردن‌اش آسان بود.

:: موضوعات مرتبط: عمومي، قصه و قاصدك، علی اکبری، ،
:: برچسب‌ها: نشاني,
نویسنده : علي اكبري(آج)